مثنوی معنوی/نومید شدن انبیا از قبول و پذیرای منکران قوله حتی اذا استیاس الرسل
ظاهر
| انبیا گفتند با خاطر که چند | میدهیم این را و آن را وعظ و پند | |||||
| چند کوبیم آهن سردی ز غی | در دمیدن در قفض هین تا بکی | |||||
| جنبش خلق از قضا و وعده است | تیزی دندان ز سوز معده است | |||||
| نفس اول راند بر نفس دوم | ماهی از سر گنده باشد نه ز دم | |||||
| لیک هم میدان و خر میران چو تیر | چونک بلغ گفت حق شد ناگزیر | |||||
| تو نمیدانی کزین دو کیستی | جهد کن چندانک بینی چیستی | |||||
| چون نهی بر پشت کشتی بار را | بر توکل میکنی آن کار را | |||||
| تو نمیدانی که از هر دو کیی | غرقهای اندر سفر یا ناجیی | |||||
| گر بگویی تا ندانم من کیم | بر نخواهم تاخت در کشتی و یم | |||||
| من درین ره ناجیم یا غرقهام | کشف گردان کز کدامین فرقهام | |||||
| من نخواهم رفت این ره با گمان | بر امید خشک همچون دیگران | |||||
| هیچ بازرگانیی ناید ز تو | زانک در غیبست سر این دو رو | |||||
| تاجر ترسندهطبع شیشهجان | در طلب نه سود دارد نه زیان | |||||
| بل زیان دارد که محرومست و خوار | نور او یابد که باشد شعلهخوار | |||||
| چونک بر بوکست جمله کارها | کار دین اولی کزین یابی رها | |||||
| نیست دستوری بدینجا قرع باب | جز امید الله اعلم بالصواب | |||||