مثنوی معنوی/منجذب شدن جان نیز به عالم ارواح و تقاضای او و میل او به مقر خود و منقطع شدن از اجزای اجسام کی هم کندهی پای باز روحاند
ظاهر
| گوید ای اجزای پست فرشیم | غربت من تلختر من عرشیم | |||||
| میل تن در سبزه و آب روان | زان بود که اصل او آمد از آن | |||||
| میل جان اندر حیات و در حی است | زانک جان لامکان اصل وی است | |||||
| میل جان در حکمتست و در علوم | میل تن در باغ و راغست و کروم | |||||
| میل جان اندر ترقی و شرف | میل تن در کسب و اسباب علف | |||||
| میل و عشق آن شرف هم سوی جان | زین یحب را و یحبون را بدان | |||||
| حاصل آنک هر که او طالب بود | جان مطلوبش درو راغب بود | |||||
| گر بگویم شرح این بی حد شود | مثنوی هشتاد تا کاغذ شود | |||||
| آدمی حیوان نباتی و جماد | هر مرادی عاشق هر بیمراد | |||||
| بیمرادان بر مرادی میتنند | و آن مرادان جذب ایشان میکنند | |||||
| لیک میل عاشقان لاغر کند | میل معشوقان خوش و خوشفر کند | |||||
| عشق معشوقان دو رخ افروخته | عشق عاشق جان او را سوخته | |||||
| کهربا عاشق به شکل بینیاز | کاه میکوشد در آن راه دراز | |||||
| این رها کن عشق آن تشنهدهان | تافت اندر سینهی صدر جهان | |||||
| دود آن عشق و غم آتشکده | رفته در مخدوم او مشفق شده | |||||
| لیکش از ناموس و بوش و آب رو | شرم میآمد که وا جوید ازو | |||||
| رحمتش مشتاق آن مسکین شده | سلطنت زین لطف مانع آمده | |||||
| عقل حیران کین عجب او را کشید | یا کشش زان سو بدینجانب رسید | |||||
| ترک جلدی کن کزین ناواقفی | لب ببند الله اعلم بالخفی | |||||
| این سخن را بعد ازین مدفون کنم | آن کشنده میکشد من چون کنم | |||||
| کیست آن کت میکشد ای معتنی | آنک مینگذاردت کین دم زنی | |||||
| صد عزیمت میکنی بهر سفر | میکشاند مر ترا جای دگر | |||||
| زان بگرداند به هر سو آن لگام | تا خبر یابد ز فارس اسپ خام | |||||
| اسپ زیرکسار زان نیکو پیست | کو همیداند که فارس بر ویست | |||||
| او دلت را بر دو صد سودا ببست | بیمرادت کرد پس دل را شکست | |||||
| چون شکست او بال آن رای نخست | چون نشد هستی بالاشکن درست | |||||
| چون قضایش حبل تدبیرت سکست | چون نشد بر تو قضای آن درست | |||||