مثنوی معنوی/معشوق را زیر چادر پنهان کردن جهت تلبیس و بهانه گفتن زن کی ان کید کن عظیم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
چادر خود را برو افکند زود | مرد را زن ساخت و در را بر گشود | |||||
زیر چادر مرد رسوا و عیان | سخت پیدا چون شتر بر نردبان | |||||
گفت خاتونیست از اعیان شهر | مر ورا از مال و اقبالست بهر | |||||
در ببستم تا کسی بیگانهای | در نیاید زود نادانانهای | |||||
گفت صوفی چیستش هین خدمتی | تا بر آرم بیسپاس و منتی | |||||
گفت میلش خویشی و پیوستگیست | نیک خاتونیست حق داند که کیست | |||||
خواست دختر را ببیند زیر دست | اتفاقا دختر اندر مکتبست | |||||
باز گفت ار آرد باشد یا سبوس | میکنم او را به جان و دل عروس | |||||
یک پسر دارد که اندر شهر نیست | خوب و زیرک چابک و مکسب کنیست | |||||
گفت صوفی ما فقیر و زار و کم | قوم خاتون مالدار و محتشم | |||||
کی بود این کفو ایشان در زواج | یک در از چوب و دری دیگر ز عاج | |||||
کفو باید هر دو جفت اندر نکاح | ورنه تنگ آید نماند ارتیاح |