مثنوی معنوی/مطالبه کردن موسی علیهالسلام حضرت را کی خلقت خلقا اهلکتهم و جواب آمدن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
گفت موسی ای خداوند حساب | نقش کردی باز چون کردی خراب | |||||
نر و ماده نقش کردی جانفزا | وانگهان ویران کنی این را چرا | |||||
گفت حق دانم که این پرسش ترا | نیست از انکار و غفلت وز هوا | |||||
ورنه تادیب و عتابت کردمی | بهر این پرسش ترا آزردمی | |||||
لیک میخواهی که در افعال ما | باز جویی حکمت و سر بقا | |||||
تا از آن واقف کنی مر عام را | پخته گردانی بدین هر خام را | |||||
قاصدا سایل شدی در کاشفی | بر عوام ار چه که تو زان واقفی | |||||
زآنک نیم علم آمد این سال | هر برونی را نباشد آن مجال | |||||
هم سال از علم خیزد هم جواب | همچنانک خار و گل از خاک و آب | |||||
هم ضلال از علم خیزد هم هدی | همچنانک تلخ و شیرین از ندا | |||||
ز آشنایی خیزد این بغض و ولا | وز غذای خویش بود سقم و قوی | |||||
مستفید اعجمی شد آن کلیم | تا عجمیان را کند زین سر علیم | |||||
ما هم از وی اعجمی سازیم خویش | پاسخش آریم چون بیگانه پیش | |||||
خرفروشان خصم یکدیگر شدند | تا کلید قفل آن عقد آمدند | |||||
پس بفرمودش خدا ای ذولباب | چون بپرسیدی بیا بشنو جواب | |||||
موسیا تخمی بکار اندر زمین | تا تو خود هم وا دهی انصاف این | |||||
چونک موسی کشت و شد کشتش تمام | خوشههااش یافت خوبی و نظام | |||||
داس بگرفت و مر آن را میبرید | پس ندا از غیب در گوشش رسید | |||||
که چرا کشتی کنی و پروری | چون کمالی یافت آن را میبری | |||||
گفت یا رب زان کنم ویران و پست | که درینجا دانه هست و کاه هست | |||||
دانه لایق نیست درانبار کاه | کاه در انبار گندم هم تباه | |||||
نیست حکمت این دو را آمیختن | فرق واجب میکند در بیختن | |||||
گفت این دانش تو از کی یافتی | که به دانش بیدری بر ساختی | |||||
گفت تمییزم تو دادی ای خدا | گفت پس تمییز چون نبود مرا | |||||
در خلایق روحهای پاک هست | روحهای تیرهی گلناک هست | |||||
این صدفها نیست در یک مرتبه | در یکی درست و در دیگر شبه | |||||
واجبست اظهار این نیک و تباه | همچنانک اظهار گندمها ز کاه | |||||
بهر اظهارست این خلق جهان | تا نماند گنج حکمتها نهان | |||||
کنت کنزا کنت مخفیا شنو | جوهر خود گم مکن اظهار شو |