مثنوی معنوی/قصاص فرمودن داود علیه السلام خونی را بعد از الزام حجت برو
ظاهر
| هم بدان تیغش بفرمود او قصاص | کی کند مکرش ز علم حق خلاص | |||||
| حلم حق گرچه مواساها کند | لیک چون از حد بشد پیدا کند | |||||
| خون نخسپد درفتد در هر دلی | میل جست و جوی و کشف مشکلی | |||||
| اقتضای داوری رب دین | سر بر آرد از ضمیر آن و این | |||||
| کان فلان چون شد چه شد حالش چه گشت | همچنانک جوشد از گلزار کشت | |||||
| جوشش خون باشد آن وا جستها | خارش دلها و بحث و ماجرا | |||||
| چونک پیداگشت سر کار او | معجزه داود شد فاش و دوتو | |||||
| خلق جمله سر برهنه آمدند | سر به سجده بر زمینها میزدند | |||||
| ما همه کوران اصلی بودهایم | از تو ما صد گون عجایب دیدهایم | |||||
| سنگ با تو در سخن آمد شهیر | کز برای غزو طالوتم بگیر | |||||
| تو به سه سنگ و فلاخن آمدی | صد هزاران مرد را بر هم زدی | |||||
| سنگهایت صدهزاران پاره شد | هر یکی هر خصم را خونخواره شد | |||||
| آهن اندر دست تو چون موم شد | چون زرهسازی ترا معلوم شد | |||||
| کوهها با تو رسایل شد شکور | با تو میخوانند چون مقری زبور | |||||
| صد هزاران چشم دل بگشاده شد | از دم تو غیب را آماده شد | |||||
| و آن قویتر زان همه کین دایمست | زندگی بخشی که سرمد قایمست | |||||
| جان جملهی معجزات اینست خود | کو ببخشد مرده را جان ابد | |||||
| کشته شد ظالم جهانی زنده شد | هر یکی از نو خدا را بنده شد | |||||