مثنوی معنوی/صفت کشتن خلیل علیهالسلام زاغ را کی آن اشارت به قمع کدام صفت بود از صفات مذمومهی مهلکه در مرید
ظاهر
این سخن را نیست پایان و فراغ | ای خلیل حق چرا کشتی تو زاغ | |||||
بهر فرمان حکمت فرمان چه بود | اندکی ز اسرار آن باید نمود | |||||
کاغ کاغ و نعرهی زاغ سیاه | دایما باشد به دنیا عمرخواه | |||||
همچو ابلیس از خدای پاک فرد | تا قیامت عمر تن درخواست کرد | |||||
گفت انظرنی الی یوم الجزا | کاشکی گفتی که تبنا ربنا | |||||
عمر بی توبه همه جان کندنست | مرگ حاضر غایب از حق بودنست | |||||
عمر و مرگ این هر دو با حق خوش بود | بیخدا آب حیات آتش بود | |||||
آن هم از تاثیر لعنت بود کو | در چنان حضرت همیشد عمرجو | |||||
از خدا غیر خدا را خواستن | ظن افزونیست و کلی کاستن | |||||
خاصه عمری غرق در بیگانگی | در حضور شیر روبهشانگی | |||||
عمر بیشم ده که تا پستر روم | مهلم افزون کن که تا کمتر شوم | |||||
تا که لعنت را نشانه او بود | بد کسی باشد که لعنتجو بود | |||||
عمر خوش در قرب جان پروردنست | عمر زاغ از بهر سرگین خوردنست | |||||
عمر بیشم ده که تا گه میخورم | دایم اینم ده که بس بدگوهرم | |||||
گرنه گه خوارست آن گندهدهان | گویدی کز خوی زاغم وا رهان |