مثنوی معنوی/سر طلب کردن موسی خضر را علیهماالسلام با کمال نبوت و قربت
ظاهر
| از کلیم حق بیاموز ای کریم | بین چه میگوید ز مشتاقی کلیم | |||||
| با چنین جاه و چنین پیغامبری | طالب خضرم ز خودبینی بری | |||||
| موسیا تو قوم خود را هشتهای | در پی نیکوپیی سرگشتهای | |||||
| کیقبادی رسته از خوف و رجا | چند گردی چند جویی تا کجا | |||||
| آن تو با تست و تو واقف برین | آسمانا چند پیمایی زمین | |||||
| گفت موسی این ملامت کم کنید | آفتاب و ماه را کم ره زنید | |||||
| میروم تا مجمع البحرین من | تا شوم مصحوب سلطان زمن | |||||
| اجعل الخضر لامری سببا | ذاک او امضی و اسری حقبا | |||||
| سالها پرم بپر و بالها | سالها چه بود هزاران سالها | |||||
| میروم یعنی نمیارزد بدان | عشق جانان کم مدان از عشق نان | |||||
| این سخن پایان ندارد ای عمو | داستان آن دقوقی را بگو | |||||