مثنوی معنوی/سبب عداوت عام و بیگانه زیستن ایشان به اولیاء خدا کی بحقشان می‌خوانند و با آب حیات ابدی

از ویکی‌نبشته
دفتر پنجم مثنوی از مولوی
(سبب عداوت عام و بیگانه زیستن ایشان به اولیاء خدا کی بحقشان می‌خوانند و با آب حیات ابدی)
  بلک از چفسیدگی در خان و مان تلخشان آید شنیدن این بیان  
  خرقه‌ای بر ریش خر چفسید سخت چونک خواهی بر کنی زو لخت لخت  
  جفته اندازد یقین آن خر ز درد حبذا آن کس کزو پرهیز کرد  
  خاصه پنجه ریش و هر جا خرقه‌ای بر سرش چفسیده در نم غرقه‌ای  
  خان و مان چون خرقه و این حرص‌ریش حرص هر که بیش باشد ریش بیش  
  خان و مان چغد ویرانست و بس نشنود اوصاف بغداد و طبس  
  گر بیاید باز سلطانی ز راه صد خبر آرد بدین چغدان ز شاه  
  شرح دارالملک و باغستان و جو پس برو افسوس دارد صد عدو  
  که چه باز آورد افسانه‌ی کهن کز گزاف و لاف می‌بافد سخن  
  کهنه ایشانند و پوسیده‌ی ابد ورنه آن دم کهنه را نو می‌کند  
  مردگان کهنه را جان می‌دهد تاج عقل و نور ایمان می‌دهد  
  دل مدزد از دلربای روح‌بخش که سوارت می‌کند بر پشت رخش  
  سر مدزد از سر فراز تاج‌ده کو ز پای دل گشاید صد گره  
  با کی گویم در همه ده زنده کو سوی آب زندگی پوینده کو  
  تو به یک خواری گریزانی ز عشق تو به جز نامی چه می‌دانی ز عشق  
  عشق را صد ناز و استکبار هست عشق با صد ناز می‌آید به دست  
  عشق چون وافیست وافی می‌خرد در حریف بی‌وفا می‌ننگرد  
  چون درختست آدمی و بیخ عهد بیخ را تیمار می‌باید به جهد  
  عهد فاسد بیخ پوسیده بود وز ثمار و لطف ببریده بود  
  شاخ و برگ نخل گر چه سبز بود با فساد بیخ سبزی نیست سود  
  ور ندارد برگ سبز و بیخ هست عاقبت بیرون کند صد برگ دست  
  تو مشو غره به علمش عهد جو علم چون قشرست و عهدش مغز او