مثنوی معنوی/ذکرخیال بد اندیشیدن قاصر فهمان
ظاهر
| پیش از آنک این قصه تا مخلص رسد | دود و گندی آمد از اهل حسد | |||||
| من نمیرنجم ازین لیک این لگد | خاطر سادهدلی را پی کند | |||||
| خوش بیان کرد آن حکیم غزنوی | بهر محجوبان مثال معنوی | |||||
| که ز قرآن گر نبیند غیر قال | این عجب نبود ز اصحاب ضلال | |||||
| کز شعاع آفتاب پر ز نور | غیر گرمی مینیابد چشم کور | |||||
| خربطی ناگاه از خرخانهای | سر برون آورد چون طعانهای | |||||
| کین سخن پستست یعنی مثنوی | قصه پیغامبرست و پیروی | |||||
| نیست ذکر بحث و اسرار بلند | که دوانند اولیا آن سو سمند | |||||
| از مقامات تبتل تا فنا | پایه پایه تا ملاقات خدا | |||||
| شرح و حد هر مقام و منزلی | که بپر زو بر پرد صاحبدلی | |||||
| چون کتاب الله بیامد هم بر آن | این چنین طعنه زدند آن کافران | |||||
| که اساطیرست و افسانهی نژند | نیست تعمیقی و تحقیقی بلند | |||||
| کودکان خرد فهمش میکنند | نیست جز امر پسند و ناپسند | |||||
| ذکر یوسف ذکر زلف پر خمش | ذکر یعقوب و زلیخا و غمش | |||||
| ظاهرست و هرکسی پی میبرد | کو بیان که گم شود در وی خرد | |||||
| گفت اگر آسان نماید این به تو | این چنین آسان یکی سوره بگو | |||||
| جنتان و انستان و اهل کار | گو یکی آیت ازین آسان بیار | |||||