مثنوی معنوی/دگربار استدعاء شاه از ایاز کی تاویل کار خود بگو و مشکل منکران را و طاعنان را حل کن کی ایشان را در آن التباس رها کردن مروت نیست
ظاهر
این سخن از حد و اندازهست بیش | ای ایاز اکنون بگو احوال خویش | |||||
هست احوال تو از کان نوی | تو بدین احوال کی راضی شوی | |||||
هین حکایت کن از آن احوال خوش | خاک بر احوال و درس پنج و شش | |||||
حال باطن گر نمیآید بگفت | حال ظاهر گویمت در طاق وجفت | |||||
که ز لطف یار تلخیهای مات | گشت بر جان خوشتر از شکرنبات | |||||
زان نبات ار گرد در دریا رود | تلخی دریا همه شیرین شود | |||||
صدهزار احوال آمد همچنین | باز سوی غیب رفتند ای امین | |||||
حال هر روزی بدی مانند نی | همچو جو اندر روش کش بند نی | |||||
شادی هر روز از نوعی دگر | فکرت هر روز را دیگر اثر |