مثنوی معنوی/در تفسیر قول مصطفی علیهالسلام من جعل الهموم هما واحدا کفاه الله سائر همومه و من تفرقت به الهموم لا یبالی الله فی ای واد اهلکه
ظاهر
| هوش را توزیع کردی بر جهات | مینیرزد ترهای آن ترهات | |||||
| آب هش را میکشد هر بیخ خار | آب هوشت چون رسد سوی ثمار | |||||
| هین بزن آن شاخ بد را خو کنش | آب ده این شاخ خوش را نو کنش | |||||
| هر دو سبزند این زمان آخر نگر | کین شود باطل از آن روید ثمر | |||||
| آب باغ این را حلال آن را حرام | فرق را آخر ببینی والسلام | |||||
| عدل چه بود آب ده اشجار را | ظلم چه بود آب دادن خار را | |||||
| عدل وضع نعمتی در موضعش | نه بهر بیخی که باشد آبکش | |||||
| ظلم چه بود وضع در ناموضعی | که نباشد جز بلا را منبعی | |||||
| نعمت حق را به جان و عقل ده | نه به طبع پر زحیر پر گره | |||||
| بار کن بیگار غم را بر تنت | بر دل و جان کم نه آن جان کندنت | |||||
| بر سر عیسی نهاده تنگ بار | خر سکیزه میزند در مرغزار | |||||
| سرمه را در گوش کردن شرط نیست | کار دل را جستن از تن شرط نیست | |||||
| گر دلی رو ناز کن خواری مکش | ور تنی شکر منوش و زهر چش | |||||
| زهر تن را نافعست و قند بد | تن همان بهتر که باشد بیمدد | |||||
| هیزم دوزخ تنست و کم کنش | ور بروید هیزمی رو بر کنش | |||||
| ورنه حمال حطب باشی حطب | در دو عالم همچو جفت بولهب | |||||
| از حطب بشناس شاخ سدره را | گرچه هر دو سبز باشند ای فتی | |||||
| اصل آن شاخست هفتم آسمان | اصل این شاخست از نار و دخان | |||||
| هست مانندا به صورت پیش حس | که غلطبینست چشم و کیش حس | |||||
| هست آن پیدا به پیش چشم دل | جهد کن سوی دل آ جهد المقل | |||||
| ور نداری پا بجنبان خویش را | تا ببینی هر کم و هر بیش را | |||||