مثنوی معنوی/در بیان آنک شناسای قدرت حق نپرسد کی بهشت و دوزخ کجاست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
هر کجا خدا دوزخ کند | اوج را بر مرغ دام و فخ کند | |||||
هم ز دندانت برآید دردها | تا بگویی دوزخست و اژدها | |||||
یا کند آب دهانت را عسل | که بگویی که بهشتست و حلل | |||||
از بن دندان برویاند شکر | تا بدانی قوت حکم قدر | |||||
پس به دندان بیگناهان را مگز | فکر کن از ضربت نامحترز | |||||
نیل را بر قبطیان حق خون کند | سبطیان را از بلا محصون کند | |||||
تا بدانی پیش حق تمییز هست | در میان هوشیار راه و مست | |||||
نیل تمییز از خدا آموختست | که گشاد آن را و این را سخت بست | |||||
لطف او عاقل کند مر نیل را | قهر او ابله کند قابیل را | |||||
در جمادات از کرم عقل آفرید | عقل از عاقل به قهر خود برید | |||||
در جماد از لطف عقلی شد پدید | وز نکال از عاقلان دانش رمید | |||||
عقل چون باران به امر آنجا بریخت | عقل این سو خشم حق دید و گریخت | |||||
ابر و خورشید و مه و نجم بلند | جمله بر ترتیب آیند و روند | |||||
هر یکی ناید مگر در وقت خویش | که نه پس ماند ز هنگام و نه پیش | |||||
چون نکردی فهم این را ز انبیا | دانش آوردند در سنگ و عصا | |||||
تا جمادات دگر را بی لباس | چون عصا و سنگ داری از قیاس | |||||
طاعت سنگ و عصا ظاهر شود | وز جمادات دگر مخبر شود | |||||
که ز یزدان آگهیم و طایعیم | ما همه نی اتفاقی ضایعیم | |||||
همچو آب نیل دانی وقت غرق | کو میان هر دو امت کرد فرق | |||||
چون زمین دانیش دانا وقت خسف | در حق قارون که قهرش کرد و نسف | |||||
چون قمر که امر بشنید و شتافت | پس دو نیمه گشت بر چرخ و شکافت | |||||
چون درخت و سنگ کاندر هر مقام | مصطفی را کرده ظاهرالسلام |