مثنوی معنوی/درآمدن سلیمان علیهالسلام هر روز در مسجد اقصی بعد از تمام شدن جهت عبادت و ارشاد عابدان و معتکفان و رستن عقاقیر در مسجد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
هر صباحی چون سلیمان آمدی | خاضع اندر مسجد اقصی شدی | |||||
نوگیاهی رسته دیدی اندرو | پس بگفتی نام و نفع خود بگو | |||||
تو چه دارویی چیی نامت چیست | تو زیان کی و نفعت بر کیست | |||||
پس بگفتی هر گیاهی فعل و نام | که من آن را جانم و این را حمام | |||||
من مرین را زهرم و او را شکر | نام من اینست بر لوح از قدر | |||||
پس طبیبان از سلیمان زان گیا | عالم و دانا شدندی مقتدی | |||||
تا کتبهای طبیبی ساختند | جسم را از رنج میپرداختند | |||||
این نجوم و طب وحی انبیاست | عقل و حس را سوی بیسو ره کجاست | |||||
عقل جزوی عقل استخراج نیست | جز پذیرای فن و محتاج نیست | |||||
قابل تعلیم و فهمست این خرد | لیک صاحب وحی تعلیمش دهد | |||||
جمله حرفتها یقین از وحی بود | اول او لیک عقل آن را فزود | |||||
هیچ حرفت را ببین کین عقل ما | تاند او آموختن بیاوستا | |||||
گرچه اندر مکر مویاشکاف بد | هیچ پیشه رام بیاستا نشد | |||||
دانش پیشه ازین عقل ار بدی | پیشهی بیاوستا حاصل شدی |