مثنوی معنوی/داد خواستن پشه از باد به حضرت سلیمان علیه السلام
ظاهر
پشه آمد از حدیقه وز گیاه | وز سلیمان گشت پشه دادخواه | |||||
کای سلیمان معدلت میگستری | بر شیاطین و آدمیزاد و پری | |||||
مرغ و ماهی در پناه عدل تست | کیست آن گمگشته کش فضلت نجست | |||||
داد ده ما را که بس زاریم ما | بینصیب از باغ و گلزاریم ما | |||||
مشکلات هر ضعیفی از تو حل | پشه باشد در ضعیفی خود مثل | |||||
شهره ما در ضعف و اشکستهپری | شهره تو در لطف و مسکینپروری | |||||
ای تو در اطباق قدرت منتهی | منتهی ما در کمی و بیرهی | |||||
داد ده ما را ازین غم کن جدا | دست گیر ای دست تو دست خدا | |||||
پس سلیمان گفت ای انصافجو | داد و انصاف از که میخواهی بگو | |||||
کیست آن کالم که از باد و بروت | ظلم کردست و خراشیدست روت | |||||
ای عجب در عهد ما ظالم کجاست | کو نه اندر حبس و در زنجیر ماست | |||||
چونک ما زادیم ظلم آن روز مرد | پس بعهد ما کی ظلمی پیش برد | |||||
چون بر آمد نور ظلمت نیست شد | ظلم را ظلمت بود اصل و عضد | |||||
نک شیاطین کسب و خدمت میکنند | دیگران بسته باصفادند و بند | |||||
اصل ظلم ظالمان از دیو بود | دیو در بندست استم چون نمود | |||||
ملک زان دادست ما را کن فکان | تا ننالد خلق سوی آسمان | |||||
تا به بالا بر نیاید دودها | تا نگردد مضطرب چرخ و سها | |||||
تا نلرزد عرش از ناله یتیم | تا نگردد از ستم جانی سقیم | |||||
زان نهادیم از ممالک مذهبی | تا نیاید بر فلکها یا ربی | |||||
منگر ای مظلوم سوی آسمان | کاسمانی شاه داری در زمان | |||||
گفت پشه داد من از دست باد | کو دو دست ظلم بر ما بر گشاد | |||||
ما ز ظلم او به تنگی اندریم | با لب بسته ازو خون میخوریم |