| | | | | | |
|
بعد از آن داود گفتش کای عنود |
|
جمله مال خویش او را بخش زود |
|
|
ورنه کارت سخت گردد گفتمت |
|
تا نگردد ظاهر از وی استمت |
|
|
خاک بر سر کرد و جامه بر درید |
|
که بهر دم میکنی ظلمی مزید |
|
|
یکدمی دیگر برین تشنیع راند |
|
باز داودش به پیش خویش خواند |
|
|
گفت چون بختت نبود ای بختکور |
|
ظلمت آمد اندک اندک در ظهور |
|
|
ریدهای آنگاه صدر و پیشگاه |
|
ای دریغ از چون تو خر خاشاک و کاه |
|
|
رو که فرزندان تو با جفت تو |
|
بندگان او شدند افزون مگو |
|
|
سنگ بر سینه همیزد با دو دست |
|
میدوید از جهل خود بالا و پست |
|
|
خلق هم اندر ملامت آمدند |
|
کز ضمیر کار او غافل بدند |
|
|
ظالم از مظلوم کی داند کسی |
|
کو بود سخرهی هوا همچون خسی |
|
|
ظالم از مظلوم آنکس پی برد |
|
کو سر نفس ظلوم خود برد |
|
|
ورنه آن ظالم که نفس است از درون |
|
خصم هر مظلوم باشد از جنون |
|
|
سگ هماره حمله بر مسکین کند |
|
تا تواند زخم بر مسکین زند |
|
|
شرم شیران راست نه سگ را بدان |
|
که نگیرد صید از همسایگان |
|
|
عامهی مظلومکش ظالمپرست |
|
از کمین سگشان سوی داود جست |
|
|
روی در داود کردند آن فریق |
|
کای نبی مجتبی بر ما شفیق |
|
|
این نشاید از تو کین ظلمیست فاش |
|
قهر کردی بیگناهی را بلاش |
|