مثنوی معنوی/حکمت آفریدن دوزخ آن جهان و زندان این جهان تا معبد متکبران باشد کی ائتیا طوعا او کرها
ظاهر
| که لیمان در جفا صافی شوند | چون وفا بینند خود جافی شوند | |||||
| مسجد طاعاتشان پس دوزخست | پایبند مرغ بیگانه فخست | |||||
| هست زندان صومعهی دزد و لیم | کاندرو ذاکر شود حق را مقیم | |||||
| چون عبادت بود مقصود از بشر | شد عبادتگاه گردنکش سقر | |||||
| آدمی را هست در هر کار دست | لیک ازو مقصود این خدمت بدست | |||||
| ما خلقت الجن و الانس این بخوان | جز عبادت نیست مقصود از جهان | |||||
| گرچه مقصود از کتاب آن فن بود | گر توش بالش کنی هم میشود | |||||
| لیک ازو مقصود این بالش نبود | علم بود و دانش و ارشاد سود | |||||
| گر تو میخی ساختی شمشیر را | برگزیدی بر ظفر ادبار را | |||||
| گرچه مقصود از بشر علم و هدیست | لیک هر یک آدمی را معبدیست | |||||
| معبد مرد کریم اکرمته | معبد مرد لیم اسقمته | |||||
| مر لیمان را بزن تا سر نهند | مر کریمان را بده تا بر دهند | |||||
| لاجرم حق هر دو مسجد آفرید | دوزخ آنها را و اینها را مزید | |||||
| ساخت موسی قدس در باب صغیر | تا فرود آرند سر قوم زحیر | |||||
| زآنک جباران بدند و سرفراز | دوزخ آن باب صغیرست و نیاز | |||||