مثنوی معنوی/حکایت آن دزد کی پرسیدند چه میکنی نیمشب در بن این دیوار گفت دهل میزنم
ظاهر
| این مثل بشنو که شب دزدی عنید | در بن دیوار حفره میبرید | |||||
| نیمبیداری که او رنجور بود | طقطق آهستهاش را میشنود | |||||
| رفت بر بام و فرو آویخت سر | گفت او را در چه کاری ای پدر | |||||
| خیر باشد نیمشب چه میکنی | تو کیی گفتا دهلزن ای سنی | |||||
| در چه کاری گفت میکوبم دهل | گفت کو بانگ دهل ای بوسبل | |||||
| گفت فردا بشنوی این بانگ را | نعره یا حسرتا وا ویلتا | |||||
| آن دروغست و کژ و بر ساخته | سر آن کژ را تو هم نشناخته | |||||