مثنوی معنوی/تفسیر این حدیث کی مثل امتی کمثل سفینة نوح من تمسک بها نجا و من تخلف عنها غرق
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
بهر این فرمود پیغامبر که من | همچو کشتیام به طوفان زمن | |||||
ما و اصحابم چو آن کشتی نوح | هر که دست اندر زند یابد فتوح | |||||
چونک با شیخی تو دور از زشتیی | روز و شب سیاری و در کشتیی | |||||
در پناه جان جانبخشی توی | کشتی اندر خفتهای ره میروی | |||||
مسکل از پیغامبر ایام خویش | تکیه کم کن بر فن و بر کام خویش | |||||
گرچه شیری چون روی ره بیدلیل | خویشبین و در ضلالی و ذلیل | |||||
هین مپر الا که با پرهای شیخ | تا ببینی عون و لشکرهای شیخ | |||||
یک زمانی موج لطفش بال تست | آتش قهرش دمی حمال تست | |||||
قهر او را ضد لطفش کم شمر | اتحاد هر دو بین اندر اثر | |||||
یک زمان چون خاک سبزت میکند | یک زمان پر باد و گبزت میکند | |||||
جسم عارف را دهد وصف جماد | تا برو روید گل و نسرین شاد | |||||
لیک او بیند نبیند غیر او | جز به مغز پاک ندهد خلد بو | |||||
مغز را خالی کن از انکار یار | تا که ریحان یابد از گلزار یار | |||||
تا بیابی بوی خلد از یار من | چون محمد بوی رحمن از یمن | |||||
در صف معراجیان گر بیستی | چون براقت بر کشاند نیستی | |||||
نه چو معراج زمینی تا قمر | بلک چون معراج کلکی تا شکر | |||||
نه چو معراج بخاری تا سما | بل چو معراج جنینی تا نهی | |||||
خوش براقی گشت خنگ نیستی | سوی هستی آردت گر نیستی | |||||
کوه و دریاها سمش مس میکند | تا جهان حس را پس میکند | |||||
پا بکش در کشتی و میرو روان | چون سوی معشوق جان جان روان | |||||
دست نه و پای نه رو تا قدم | آن چنانک تاخت جانها از عدم | |||||
بردریدی در سخن پردهی قیاس | گر نبودی سمع سامع را نعاس | |||||
ای فلک بر گفت او گوهر ببار | از جهان او جهانا شرم دار | |||||
گر بباری گوهرت صد تا شود | جامدت بیننده و گویا شود | |||||
پس نثاری کرده باشی بهر خود | چونک هر سرمایهی تو صد شود |