مثنوی معنوی/تفسیر این آیت کی و ما خلقنا السموات والارض و ما بینهما الا بالحق
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
هیچ نقاشی نگارد زین نقش | بی امید نفع بهر عین نقش | |||||
بلک بهر میهمانان و کهان | که به فرجه وارهند از اندهان | |||||
شادی بچگان و یاد دوستان | دوستان رفته را از نقش آن | |||||
هیچ کوزهگر کند کوزه شتاب | بهر عین کوزه نه بر بوی آب | |||||
هیچ کاسه گر کند کاسه تمام | بهر عین کاسه نه بهر طعام | |||||
هیچ خطاطی نویسد خط به فن | بهر عین خط نه بهر خواندن | |||||
نقش ظاهر بهر نقش غایبست | وان برای غایب دیگر ببست | |||||
تا سوم چارم دهم بر میشمر | این فواید را به مقدار نظر | |||||
همچو بازیهای شطرنج ای پسر | فایدهی هر لعب در تالی نگر | |||||
این نهادند بهر آن لعب نهان | وان برای آن و آن بهر فلان | |||||
همچنین دیده جهات اندر جهات | در پی هم تا رسی در برد و مات | |||||
اول از بهر دوم باشد چنان | که شدن بر پایههای نردبان | |||||
و آن دوم بهر سوم میدان تمام | تا رسی تو پایه پایه تا به بام | |||||
شهوت خوردن ز بهر آن منی | آن منی از بهر نسل و روشنی | |||||
کندبینش مینبیند غیر این | عقل او بیسیر چون نبت زمین | |||||
نبت را چه خوانده چه ناخوانده | هست پای او به گل در مانده | |||||
گر سرش جنبد پیر باد رو | تو به سر جنبانیش غره مشو | |||||
آن سرش گوید سمعنا ای صبا | پای او گوید عصینا خلنا | |||||
چون ندارد سیر میراند چون عام | بر توکل مینهد چون کور گام | |||||
بر توکل تا چه آید در نبرد | چون توکل کردن اصحاب نرد | |||||
وآن نظرهایی که آن افسرده نیست | جز رونده و جز درندهی پرده نیست | |||||
آنچ در ده سال خواهد آمدن | این زمان بیند به چشم خویشتن | |||||
همچنین هر کس به اندازهی نظر | غیب و مستقبل ببیند خیر وشر | |||||
چونک سد پیش و سد پس نماند | شد گذاره چشم و لوح غیب خواند | |||||
چون نظر پس کرد تا بدو وجود | ماجرا و آغاز هستی رو نمود | |||||
بحث املاک زمین با کبریا | در خلیفه کردن بابای ما | |||||
چون نظر در پیش افکند او بدید | آنچ خواهد بود تا محشر پدید | |||||
پس ز پس میبیند او تا اصل اصل | پیش میبیند عیان تا روز فصل | |||||
هر کسی اندازهی روشندلی | غیب را بیند به قدر صیقلی | |||||
هر که صیقل بیش کرد او بیش دید | بیشتر آمد برو صورت پدید | |||||
گر تو گویی کان صفا فضل خداست | نیز این توفیق صیقل زان عطاست | |||||
قدر همت باشد آن جهد و دعا | لیس للانسان الا ما سعی | |||||
واهب همت خداوندست و بس | همت شاهی ندارد هیچ خس | |||||
نیست تخصیص خدا کس را به کار | مانع طوع و مراد و اختیار | |||||
لیک چون رنجی دهد بدبخت را | او گریزاند به کفران رخت را | |||||
نیکبختی را چو حق رنجی دهد | رخت را نزدیکتر وا مینهد | |||||
بددلان از بیم جان در کارزار | کرده اسباب هزیمت اختیار | |||||
پردلان در جنگ هم از بیم جان | حمله کرده سوی صف دشمنان | |||||
رستمان را ترس و غم وا پیش برد | هم ز ترس آن بددل اندر خویش مرد | |||||
چون محک آمد بلا و بیم جان | زان پدید آید شجاع از هر جبان |