مثنوی معنوی/تشبیه دنیا کی بظاهر فراخست و بمعنی تنگ و تشبیه خواب کی خلاص است ازین تنگی
ظاهر
| همچو گرمابه که تفسیده بود | تنگ آیی جانت پخسیده شود | |||||
| گرچه گرمابه عریضست و طویل | زان تبش تنگ آیدت جان و کلیل | |||||
| تا برون نایی بنگشاید دلت | پس چه سود آمد فراخی منزلت | |||||
| یا که کفش تنگ پوشی ای غوی | در بیابان فراخی میروی | |||||
| آن فراخی بیابان تنگ گشت | بر تو زندان آمد آن صحرا و دشت | |||||
| هر که دید او مر ترا از دور گفت | کو در آن صحرا چو لاله تر شکفت | |||||
| او نداند که تو همچون ظالمان | از برون در گلشنی جان در فغان | |||||
| خواب تو آن کفش بیرون کردنست | که زمانی جانت آزاد از تنست | |||||
| اولیا را خواب ملکست ای فلان | همچو آن اصحاب کهف اندر جهان | |||||
| خواب میبینند و آنجا خواب نه | در عدم در میروند و باب نه | |||||
| خانهی تنگ و درون جان چنگلوک | کرد ویران تا کند قصر ملوک | |||||
| چنگلوکم چون جنین اندر رحم | نهمهه گشتم شد این نقلان مهم | |||||
| گر نباشد درد زه بر مادرم | من درین زندان میان آذرم | |||||
| مادر طبعم ز درد مرگ خویش | میکند ره تا رهد بره ز میش | |||||
| تا چرد آن بره در صحرای سبز | هین رحم بگشا که گشت این بره گبز | |||||
| درد زه گر رنج آبستان بود | بر جنین اشکستن زندان بود | |||||
| حامله گریان ز زه کاین المناص | و آن جنین خندان که پیش آمد خلاص | |||||
| هرچه زیر چرخ هستند امهات | از جماد و از بهیمه وز نبات | |||||
| هر یکی از درد غیری غافل اند | جز کسانی که نبیه و کاملاند | |||||
| آنچ کوسه داند از خانهی کسان | بلمه از خانه خودش کی داند آن | |||||
| آنچ صاحبدل بداند حال تو | تو ز حال خود ندانی ای عمو | |||||