مثنوی معنوی/ترسیدن فرعون از آن بانگ
ظاهر
| این صدا جان مرا تغییر کرد | از غم و اندوه تلخم پیر کرد | |||||
| پیش میآمد سپس میرفت شه | جمله شب او همچو حامل وقت زه | |||||
| هر زمان میگفت ای عمران مرا | سخت از جا برده است این نعرهها | |||||
| زهره نه عمران مسکین را که تا | باز گوید اختلاط جفت را | |||||
| که زن عمران به عمران در خزید | تا که شد استارهی موسی پدید | |||||
| هر پیمبر که در آید در رحم | نجم او بر چرخ گردد منتجم | |||||