مثنوی معنوی/بیان آنک یا ایها الذین آمنوا لا تقدموا بین یدی الله و رسوله
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
پس برو خاموش باش از انقیاد | زیر ظل امر شیخ و اوستاد | |||||
ورنه گر چه مستعد و قابلی | مسخ گردی تو ز لاف کاملی | |||||
هم ز استعداد وا مانی اگر | سر کشی ز استاد راز و با خبر | |||||
صبر کن در موزه دوزی تو هنوز | ور بوی بیصبر گردی پارهدوز | |||||
کهنهدوزان گر بدیشان صبر و حلم | جمله نودوزان شدندی هم به علم | |||||
بس بکوشی و بخر از کلال | هم تو گویی خویش کالعقل عقال | |||||
همچو آن مرد مفلسف روز مرگ | عقل را میدید بس بیبال و برگ | |||||
بیغرض میکرد آن دم اعتراف | کز ذکاوت راندیم اسپ از گزاف | |||||
از غروری سر کشیدیم از رجال | آشنا کردیم در بحر خیال | |||||
آشنا هیچست اندر بحر روح | نیست اینجا چاره جز کشتی نوح | |||||
این چنین فرمود این شاه رسل | که منم کشتی درین دریای کل | |||||
یا کسی کو در بصیرتهای من | شد خلیفهی راستی بر جای من | |||||
کشتی نوحیم در دریا که تا | رو نگردانی ز کشتی ای فتی | |||||
همچو کنعان سوی هر کوهی مرو | از نبی لا عاصم الیوم شنو | |||||
مینماید پست این کشتی ز بند | مینماید کوه فکرت بس بلند | |||||
پست منگر هان و هان این پست را | بنگر آن فضل حق پیوست را | |||||
در علو کوه فکرت کم نگر | که یکی موجش کند زیر و زبر | |||||
گر تو کنعانی نداری باورم | گر دو صد چندین نصیحت پرورم | |||||
گوش کنعان کی پذیرد این کلام | که برو مهر خدایست و ختام | |||||
کی گذارد موعظه بر مهر حق | کی بگرداند حدث حکم سبق | |||||
لیک میگویم حدیث خوشپیی | بر امید آنک تو کنعان نهای | |||||
آخر این اقرار خواهی کرد هین | هم ز اول روز آخر را ببین | |||||
میتوانی دید آخر را مکن | چشم آخربینت را کور کهن | |||||
هر که آخربین بود مسعودوار | نبودش هر دم ز ره رفتن عثار | |||||
گر نخواهی هر دمی این خفتخیز | کن ز خاک پایی مردی چشم تیز | |||||
کحل دیده ساز خاک پاش را | تا بیندازی سر اوباش را | |||||
که ازین شاگردی و زین افتقار | سوزنی باشی شوی تو ذوالفقار | |||||
سرمه کن تو خاک هر بگزیده را | هم بسوزد هم بسازد دیده را | |||||
چشم اشتر زان بود بس نوربار | کو خورد از بهر نور چشم خار |