مثنوی معنوی/بیان آنک عهد کردن احمق وقت گرفتاری و ندم هیچ وفایی ندارد کی لو ردوالعادوا لما نهوا عنه و انهم لکاذبون صبح کاذب وفا ندارد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
عقل میگفتش حماقت با توست | با حماقت عقل را آید شکست | |||||
عقل را باشد وفای عهدها | تو نداری عقل رو ای خربها | |||||
عقل را یاد آید از پیمان خود | پردهی نسیان بدراند خرد | |||||
چونک عقلت نیست نسیان میر تست | دشمن و باطل کن تدبیر تست | |||||
از کمی عقل پروانهی خسیس | یاد نارد ز آتش و سوز و حسیس | |||||
چونک پرش سوخت توبه میکند | آز و نسیانش بر آتش میزند | |||||
ضبط و درک و حافظی و یادداشت | عقل را باشد که عقل آن را فراشت | |||||
چونک گوهر نیست تابش چون بود | چون مذکر نیست ایابش چون بود | |||||
این تمنی هم ز بیعقلی اوست | که نبیند کان حماقت را چه خوست | |||||
آن ندامت از نتیجهی رنج بود | نه ز عقل روشن چون گنج بود | |||||
چونک شد رنج آن ندامت شد عدم | مینیرزد خاک آن توبه و ندم | |||||
آن ندم از ظلمت غم بست بار | پس کلام اللیل یمحوه النهار | |||||
چون برفت آن ظلمت غم گشت خوش | هم رود از دل نتیجه و زادهاش | |||||
میکند او توبه و پیر خرد | بانگ لو ردوا لعادوا میزند |