مثنوی معنوی/بیان آنک روح حیوانی و عقل جز وی و وهم و خیال بر مثال دوغند و روح کی باقیست درین دوغ همچون روغن پنهانست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
جوهر صدقت خفی شد در دروغ | همچو طعم روغن اندر طعم دوغ | |||||
آن دروغت این تن فانی بود | راستت آن جان ربانی بود | |||||
سالها این دوغ تن پیدا و فاش | روغن جان اندرو فانی و لاش | |||||
تا فرستد حق رسولی بندهای | دوغ را در خمره جنبانندهای | |||||
تا بجنباند به هنجار و به فن | تا بدانم من که پنهان بود من | |||||
یا کلام بندهای کان جزو اوست | در رود در گوش او کو وحی جوست | |||||
اذن ممن وحی ما را واعیست | آنچنان گوشی قرین داعیست | |||||
همچنانک گوش طفل از گفت مام | پر شود ناطق شود او درکلام | |||||
ور نباشد طفل را گوش رشد | گفت مادر نشنود گنگی شود | |||||
دایما هر کر اصلی گنگ بود | ناطق آنکس شد که از مادر شنود | |||||
دانک گوش کر و گنگ از آفتیست | که پذیرای دم و تعلیم نیست | |||||
آنک بیتعلیم بد ناطق خداست | که صفات او ز علتها جداست | |||||
یا چو آدم کرده تلقینش خدا | بیحجاب مادر و دایه و ازا | |||||
یا مسیحی که به تعلیم ودود | در ولادت ناطق آمد در وجود | |||||
از برای دفع تهمت در ولاد | که نزادست از زنا و از فساد | |||||
جنبشی بایست اندر اجتهاد | تا که دوغ آن روغن از دل باز داد | |||||
روغن اندر دوغ باشد چون عدم | دوغ در هستی برآورده علم | |||||
آنک هستت مینماید هست پوست | وآنک فانی مینماید اصل اوست | |||||
دوغ روغن ناگرفتست و کهن | تا بنگزینی بنه خرجش مکن | |||||
هین بگردانش به دانش دست دست | تا نماید آنچ پنهان کرده است | |||||
زآنک این فانی دلیل باقیست | لابهی مستان دلیل ساقیست |