مثنوی معنوی/باز آمدن به شرح قصهی شاهزاده و ملازمت او در حضرت شاه
ظاهر
شاهزاده پیش شه حیران این | هفت گردون دیده در یک مشت طین | |||||
هیچ ممکن نه ببحثی لب گشود | لیک جان با جان دمی خامش نبود | |||||
آمده در خاطرش کین بس خفیست | این همه معنیست پس صورت ز چیست | |||||
صورتی از صورتت بیزار کن | خفتهای هر خفته را بیدار کن | |||||
آن کلامت میرهاند از کلام | وان سقامت میجهاند از سقام | |||||
پس سقام عشق جان صحتست | رنجهااش حسرت هر راحتست | |||||
ای تن اکنون دست خود زین جان بشو | ور نمیشویی جز این جانی بجو | |||||
حاصل آن شه نیک او را مینواخت | او از آن خورشید چون مه میگداخت | |||||
آن گداز عاشقان باشد نمو | همچو مه اندر گدازش تازهرو | |||||
جمله رنجوران دوا دارند امید | نالد این رنجور کم افزون کنید | |||||
خوشتر از این سم ندیدم شربتی | زین مرض خوشتر نباشد صحتی | |||||
زین گنه بهتر نباشد طاعتی | سالها نسبت بدین دم ساعتی | |||||
مدتی بد پیش این شه زین نسق | دل کباب و جان نهاده بر طبق | |||||
گفت شه از هر کسی یک سر برید | من ز شه هر لحظه قربانم جدید | |||||
من فقیرم از زر از سر محتشم | صد هزاران سر خلف دارد سرم | |||||
با دو پا در عشق نتوان تاختن | با یکی سر عشق نتوان باختن | |||||
هر کسی را خود دو پا و یکسرست | با هزاران پا و سر تن نادرست | |||||
زین سبب هنگامهها شد کل هدر | هست این هنگامه هر دم گرمتر | |||||
معدن گرمیست اندر لامکان | هفت دوزخ از شرارش یک دخان |