لاهوتی (غزلیات)/بدان!
ظاهر
عاشقم، عاشق به رویت، گر نمی دانی، بدان. | سوختم در آرزویت، گر نمی دانی، بدان. | |||||
با همه زنجیر و بند و حیله و مکر رقیب | خواهم آمد من به کویت، گر نمی دانی بدان. | |||||
مشنو از بدگو سخن، من سست پیمان نیستم، | هستم اندر جستجویت، گر نمی دانی، بدان. | |||||
اینکه دل جای دگر غیر از سر کویت نرفت، | بسته آن را تار مویت، گر نمی دانی، بدان. | |||||
گر رقیب از غم بمیرد، یا حسد کورش کند، | بوسه خواهم زد به رویت، گر نمی دانی، بدان. | |||||
هیچ می دانی که این لاهوتی آواره کیست؟ | بندهٔ روی نکویت، گر نمی دانی، بدان. |
اسلامبول، اوت ۱۹۲۰