| | | | | | |
|
هر جان که بر لب آمد، واقف از آن دهان شد |
|
هر سر که از میان رفت، آگاه از آن میان شد |
|
|
هر دوستی که کردم تاثیر دشمنی داد |
|
هر خون دل که خوردم از دیدهام روان شد |
|
|
سنبل ز بوی زلفت بی صبر و بی سکون شد |
|
نرگس به یاد چشمت رنجور و ناتوان شد |
|
|
در وصف تار مویت یک مو بیان نکردم |
|
با آن که در تکلم هر موی من زبان شد |
|
|
از لعل پر فسونت گویا شدیم، آری |
|
گر سامری تو باشی گوساله میتوان شد |
|
|
پای طلب کشیدم از کعبه و کلیسا |
|
روزی که سجدهگاهم آن خاک آستان شد |
|
|
دیدی که زاهد شهر در کوی شاهد ما |
|
دی لاف سلطنت زد، امروز پاسبان شد |
|
|
در دور چشم ساقی بخت جوان کسی راست |
|
کز فیض جام باقی پیرانهسر جوان شد |
|
|
فرش طرب بگستر چون باد نوبهاری |
|
فراش بوستان گشت نقاش گلستان شد |
|
|
از دولت گدایی کردیم پادشاهی |
|
هر کس که بندگی کرد آخر خدایگان شد |
|
|
در گلشن محبت منعم ز ناله کم کن |
|
خاموش کی نشیند مرغی که نغمهخوان شد |
|
|
گفتی ز گریه یک دم فارغ نشین فروغی |
|
برهم نمیتوان زد چشمی که خون فشان شد |
|