فروغی بسطامی (غزلیات)/نرگسش گفت که من ساقی میخوارانم
ظاهر
نرگسش گفت که من ساقی میخوارانم | گر چه خود مست ولی آفت هشیارانم | |||||
مژه آراست که غوغای صف عشاقم | طره افشاند که سر حلقهی طرارانم | |||||
رخ برافروخت که من شمع شب تاریکم | قد برافراخت که من دولت بیدارانم | |||||
نکته خال و خطش از من سودازده پرس | که نویسندهی طومار سیه کارانم | |||||
نقد جان بر سر بازار محبت دادم | تا بدانند که من هم ز خریدارانم | |||||
سر بسی بار گران بود ز دوش افکندم | حالیا قافلهسالار سبک بارانم | |||||
تا مگر بر سر من بگذرد آن یار عزیز | روزگاری است که خاک قدم یارانم | |||||
گر بزودی نشوم مست ببخش ای ساقی | زان که دیری است که هم صحبت هشیارانم | |||||
گفتم از مکر فلک با تو سخن ها دارم | گفت خاموش که من خود سر مکارانم | |||||
تا فروغی خم آن زلف گرفتارم کرد | مو به مو با خبر از حال گرفتارانم |