غزلهای فرخی یزدی/گرچه مجنونم و صحرای جنون جای من است
ظاهر
گرچه مجنونم و صحرای جنون جای من است | لیک دیوانهتر از من دل شیدای من است | |||||
آخر از راه دل و دیده سر آرد بیرون | نیش آن خار که از دست تو در پای من است | |||||
رخت بر بست ز دل شادی و هنگام وداع | با غمت گفت که یا جای تو یا جای من است | |||||
جامهای را که به خون رنگ نمودم امروز | بر جفا کاری تو شاهد فردای من است | |||||
چیزهایی که نبایست ببیند بس دید | به خدا قاتل من دیدهٔ بینای من است | |||||
سر تسلیم به چرخ آن که نیاورد فرود | با همه جور و ستم همت والای من است | |||||
دل تماشایی تو دیده تماشایی دل | من به فکر دل و خلقی به تماشای من است | |||||
آن که در راه طلب خسته نگردد هرگز | پای پر آبلهٔ بادیه پیمای من است |