عبید زاکانی (غزلیات)/ز سنبلی که عذارت بر ارغوان انداخت

از ویکی‌نبشته
عبید زاکانی (غزلیات) از عبید زاکانی
(ز سنبلی که عذارت بر ارغوان انداخت)
  ز سنبلی که عذارت بر ارغوان انداخت مرا به بیخودی آوازه در جهان انداخت  
  ز شرح زلف تو موئی هنوز نا گفته دلم هزار گره در سر زبان انداخت  
  دهان تو صفتی از ضعیفیم میگفت مرا ز هستی خود نیک در گمان انداخت  
  کمان ابروی پیوسته میکشی تا گوش بدان امید که صیدی کجا توان انداخت  
  ز دلفریبی مویت سخن دراز کشید لب تو نکته‌ی باریک در میان انداخت  
  عجب مدار که در دور روی و ابرویت سپر فکند مه از عجز تا کمان انداخت  
  ز سر عشق هر آنچ از عبید پنهان بود سرشگ جمله در افواه مردمان انداخت