صائب تبریزی (غزلیات)/یارب آشفتگی زلف به دستارش ده
ظاهر
یارب آشفتگی زلف به دستارش ده | چشم بیمار بگیر و دل بیمارش ده | |||||
تا به ما خسته دلان بهتر ازین پردازد | دلی از سنگ خدایا به پرستارش ده | |||||
چاک چون صبح کن از عشق گریبانش را | سر چو خورشید به هر کوچه و بازارش ده | |||||
از تهیدستی حیرت زدگان بیخبرست | دستش از کار ببر، راه به گلزارش ده | |||||
سرمهی خواب ازان چشم سیه مست بشو | شمع بالین ز دل و دیدهی بیدارش ده | |||||
تا مگر با خبر از صورت عالم گردد | به کف آیینهای از حیرت دیدارش ده | |||||
نیست از سنگ دلم، ورنه دعا میکردم | کز نکویان، به خود ای عشق سر و کارش ده | |||||
صائب این آن غزل مرشد روم است که گفت | ای خداوند یکی یار جفا کارش ده |