صائب تبریزی (غزلیات)/میکند یادش دل بیتاب و از خود میرود
ظاهر
میکند یادش دل بیتاب و از خود میرود | میبرد نام شراب ناب و از خود میرود | |||||
هر که چون شبنم درین گلزار چشمی باز کرد | میشود از آتش گل آب و از خود میرود | |||||
از محیط آفرینش هر که سر زد چون حباب | میزند یک دور چون گرداب و از خود میرود | |||||
پای در گل ماندگان را قوت رفتار نیست | یاد دریا میکند سیلاب و از خود میرود | |||||
زاهد خشک از هوای جلوهی مستانهاش | میکشد خمیازه چون محراب و از خود میرود | |||||
وصل نتواند عنان رفتن دل را گرفت | موج میغلتد به روی آب و از خود میرود | |||||
نیست این پروانه را سامان شمع افروختن | میکند نظارهی مهتاب و از خود میرود | |||||
دست و پایی میزند هر کس درین دریا چو موج | بر امید گوهر نایاب و از خود میرود | |||||
بیشرابی نیست صائب را حجاب از بیخودی | جای صهبا میکشد خوناب و از خود میرود |