صائب تبریزی (غزلیات)/ما ز غفلت رهزنان را کاروان پنداشتیم
ظاهر
الگو:بس که در اندیسشهٔ دنیا فرو رفتیم ما
ما ز غفلت رهزنان را کاروان پنداشتیم | موج ریگ خشک را آب روان پنداشتیم | |||||
خاکدان دهر را دارالامان پنداشتیم | خانهٔ صیّاد را ما آشیان پنداشتیم | |||||
تا ورق برگشت، محضرها به خون ما نوشت | چون قلم آن را که با خود یکزبان پنداشتیم | |||||
شهپر پرواز ما خواهد کف افسوس شد | کز غلط بینی قفس را آشیان پنداشتیم | |||||
بس که چون منصور بر ما زندگانی تلخ شد | دار خون آشام را دارالامان پنداشتیم | |||||
بیقراری بس که ما را گرم رفتن کرده بود | کعبهی مقصود را سنگ نشان پنداشتیم | |||||
نشأهٔ سودای ما از بس بلند افتاده بود | هر که سنگی زد به ما، رطل گران پنداشتیم | |||||
خون ما را ریخت گردون در لباس دوستی | از سلیمی گرگ را صائب شبان پنداشتیم |