پرش به محتوا

صائب تبریزی (غزلیات)/ما ز غفلت رهزنان را کاروان پنداشتیم

از ویکی‌نبشته
صائب تبریزی (غزلیات) از صائب تبریزی
(ما ز غفلت رهزنان را کاروان پنداشتیم)

الگو:بس که در اندیسشهٔ دنیا فرو رفتیم ما

  ما ز غفلت رهزنان را کاروان پنداشتیم موج ریگ خشک را آب روان پنداشتیم  
  خاکدان دهر را دارالامان پنداشتیم خانهٔ صیّاد را ما آشیان پنداشتیم  
  تا ورق برگشت، محضرها به خون ما نوشت چون قلم آن را که با خود یکزبان پنداشتیم  
  شهپر پرواز ما خواهد کف افسوس شد کز غلط بینی قفس را آشیان پنداشتیم  
  بس که چون منصور بر ما زندگانی تلخ شد دار خون آشام را دارالامان پنداشتیم  
  بیقراری بس که ما را گرم رفتن کرده بود کعبه‌ی مقصود را سنگ نشان پنداشتیم  
  نشأهٔ سودای ما از بس بلند افتاده بود هر که سنگی زد به ما، رطل گران پنداشتیم  
  خون ما را ریخت گردون در لباس دوستی از سلیمی گرگ را صائب شبان پنداشتیم