صائب تبریزی (غزلیات)/ما رخت خود به گوشهی عزلت کشیدهایم
ظاهر
ما رخت خود به گوشهی عزلت کشیدهایم | دست از پیاله، پای ز صحبت کشیدهایم | |||||
مشکل به تازیانهی محشر روان شود | پایی که ما به دامن عزلت کشیدهایم | |||||
گردیده است سیلی صرصر به شمع ما | دامان هر که را به شفاعت کشیدهایم | |||||
صبح وطن به شیر مگر آورد برون | زهری که ما ز تلخی غربت کشیدهایم | |||||
گردیده است آب دل ما ز تشنگی | تا قطرهای ز ابر مروت کشیدهایم | |||||
آسان نگشته است بهنگ، ساز ما | یک عمر گوشمال نصیحت کشیدهایم | |||||
بوده است گوشهی دل خود در جهان خاک | جایی که ما نفس به فراغت کشیدهایم | |||||
صائب چو سرو و بید ز بیحاصلی مدام | در باغ روزگار خجالت کشیدهایم |