صائب تبریزی (غزلیات)/روزگاری شد ز چشم اعتبار افتادهام
ظاهر
روزگاری شد ز چشم اعتبار افتادهام | چون نگاه آشنا از چشم یار افتادهام | |||||
دست رغبت کس نمیسازد به سوی من دراز | چون گل پژمرده بر روی مزار افتادهام | |||||
اختیارم نیست چون گرداب در سرگشتگی | نبض موجم، در تپیدن بیقرار افتادهام | |||||
عقدهای هرگز نکردم باز از کار کسی | در چمن بیکار چون دست چنار افتادهام | |||||
نیستم یک چشم زد ایمن ز آسیب شکست | گوییا آیینهام در زنگبار افتادهام | |||||
همچو گوهر گر دلم از سنگ گردد، دور نیست | دور از مژگان ابر نوبهار افتادهام | |||||
من که صائب کار یکرو کردهام با کاینات | در میان مردم عالم چه کار افتادهام؟ |