صائب تبریزی (غزلیات)/بهار گشت، ز خود عارفانه بیرون آی
ظاهر
بهار گشت، ز خود عارفانه بیرون آی | اگر ز خود نتوانی، ز خانه بیرون آی | |||||
بود رفیق سبکروح تازیانهی شوق | نگشته است صبا تا روانه بیرون آی | |||||
اگر به کاهلی طبع برنمیآیی | ز خود به زور شراب شبانه بیرون آی | |||||
براق جاذبهی نوبهار آماده است | همین تو سعی کن از آستانه بیرون آی | |||||
ز سنگ لاله برآمد، ز خاک سبزه دمید | چه میشود، تو هم از کنج خانه بیرون آی | |||||
کنون که کشتی می راست بادبان از ابر | سبک ز بحر غم بیکرانه بیرون آی | |||||
درید غنچهی مستور پیرهن تا ناف | تو هم ز خرقهی خود صوفیانه بیرون آی | |||||
ازین قلمرو کثرت، که خاک بر سر آن! | به ذوق صحبت یار یگانه بیرون آی | |||||
ترا میان طلبی از کنار دارد دور | کنار اگر طلبی، از میانه بیرون آی | |||||
حجاب چهرهی جان است زلف طول امل | ازین قلمرو ظلمت چو شانه بیرون آی | |||||
ز خاک، یک سرو گردن، به ذوق تیر قضا | اگر ز اهل دلی، چون نشانه بیرون آی | |||||
کمند عالم بالاست مصرع صائب | به این کمند ز قید زمانه بیرون آی |