شیدای گراشی (غزلیات)/امروز بزم ما ز ولا همچو گلشن است (توسل به شاه لافتی)

از ویکی‌نبشته
شیدای گراشی (غزلیات) از شیدای گراشی
(امروز بزم ما ز ولا همچو گلشن است (توسل به شاه لافتی))
  امروز بزم ما ز ولا همچو گلشن است عیش و طرب به پای علی‌رغم دشمن است  
  از نکهت دهان تو ای یار کلبه‌ام انبار عطر و بوی روان‌بخش مخزن است  
  مژگان چو تیر و رخ سپر و ابرویت کمان وآن گیسوان پر گره‌ات همچو جوشن است  
  بوی دهان تو چو شنیدم ز فرط وجد گفتم نسیم دوست و یا بوی لادن است  
  امشب اگرچه تیره بود چشم ما، ولیک از طلعت جمال تو چون روز روشن است  
  دیدم چو چشم جادوی تو دل ز راه رفت گفتم که چشم تو به جهان دزد رهزن است  
  هر کس که حضرتت نشناسد به واجبی هرگز نگوید او که مرا روح در تن است  
  هر کو به او رقیب بُد افعال زشت‌خوی کاین خون ناگزیر تمامت به گردن است  
  این منصب ولایت و این شأن لافتی مخصوص بر امیر جهان، مقصد من است  
  شاه دو کون، شیر خدا، واجب الوجود زوج بتول، نفس نبی، نور ذوالمن است  
  واجب نه، لیک برتر از امکان بود بلی زیر از خدا وجوب وجودش معین است  
  مردم حسد برند که روز جزا از او شیدای او بهشت برینش نشیمن است