شیخ بهائی (غزلیات)/ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانی

از ویکی‌نبشته
شیخ بهایی (غزلیات) از شیخ بهایی
(ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانی)
  ساقیا بده جامی زان شراب روحانی تا دمی بیاسایم زین حجاب جسمانی  
  بهر امتحان ای دوست گر طلب کنی جان را آنچنان برافشانم کز طلب خجل مانی  
  بی‌وفا نگار من می‌کند به کار من خنده‌های زیر لب، عشوه‌های پنهانی  
  دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم در قمار عشق ای دل کی بود پشیمانی  
  ما ز دوست غیر از دوست مقصدی نمی‌خواهیم حور و جنت ای زاهد بر تو باد ارزانی  
  سجده بر بتی دارم، راه مسجدم منما کافر ره عشقم، من کجا مسلمانی!؟  
  زلف و کاکل او را چون به یاد می‌آرم می‌نهم پریشانی بر سر پریشانی  
  زاهدی به میخانه سرخ‌رو زِ مِی دیدم گفتمش مبارک باد بر تو این مسلمانی  
  ما و زاهد شهر یم هر دو داغدار اما داغ ما بود بر دل داغ او به پیشانی  
  خانه‌ی دل ما را از کرم عمارت کن پیش از آن که این خانه رو نهد به ویرانی  
  ما سیه گلیمان را جز بلا نمی‌شاید بر دل «بهائی» نه هر بلا که بتوانی