شهریاران گمنام/بخش نخستین/گفتار دومین: کنکریان
گفتار دومین:
کنکریان
در تارم و زنجان و ابهر و سهرورد
در اوایل قرن چهارم هجری که خاندان جستانیان در دیلمستان همچون درخت کهنسالی روی به خشکیدن و پوسیدن داشت نهالهای نوی از آن در اینجا و آنجا برخی سربرآورده برخی نیز درکار سربرآوردن بود و در اندک مدتی هریک از این نونهالها درخت برومند و تناوری گردیده سراسر عراق و ایران را (جز خراسان و سیستان) زیر سایههای خود گرفتند.
این خود داستان شگفتی بود که دیلمان پس از سیصد سال دشمنی با اسلام و جنگ و خونریزی با مسلمانان چون به رهنمایی علویان اسلام پذیرفته راه به میان مسلمانان پیدا کردند پنجاه سال نگذشت که خاندانهائی از ایشان پیدا، و بر بخش بزرگی از عالم اسلام فرمانروایی یافتند و نام دیلم پس از آنکه پیوسته با لعن و نفرین توأم بود این دفعه در منبرهای اسلام (حتی در منبرهای مکه و مدینه) خطبه و دعا به نام ایشان میخواندند. [۱]
یکی از این خاندانها و نخستین آنها کنکریان بود که در تارم بنیاد فرمانروایی گذارده سپس به آذربایگان و اران و ارمنستان و زنجان و ابهر و سهرورد نیز دست یافتند و بیشتر دیلمستان نیز در تصرف ایشان بود.
دانشمندان شرقشناس اروپا و برخی مؤلفان شرق این خاندان را مسافری یا سالاری خواندهاند ولی نام اصلی ایشان کنکری بوده. چنانکه در نامه ابو علی حسن بن احمد که شرح آن را خواهیم نگاشت در دو جا تصریح بدین نام شده.
همچنین ابن مسکویه در تجارب الامم در دوجا پیلسوار پسر مالک را از این خاندان که ما داستان او را خواهیم نگاشت کنکری قید میکند.[۲]
بنیادگذار کنکریان معلوم نیست و نخستین کسی که از ایشان شناخته شده محمد پسر مسافر، و نخستین داستانی که از او در تاریخها قید شده کشتن علی پسر وهسودان است به شرحی که ما نیز نگاشتهایم، از مسافر پدر محمد بیش از این آگاهی نداریم که به نوشته مسعودی دختر او زن وهسودان (سیمین پادشاه جستانی) بوده و از اینرو باید گفت که در اواسط قرن سیام یعنی پنجاه شصت سال پیش از آنکه ما پسرش محمد را بشناسیم او در شمار مردان بزرگ و دارای داماد و نبیره بوده است. محمد را نیز گفتیم که خراسونه دختر جستان سوم را نیز به زنی داشت.
یاقوتنامهای را درباره دز شمیران (تختگاه کنکریان) از ابو علی حسین ابن احمد که به صاحب پسر عباد معروف نگاشته نقل میکند. در آن نامه از جمله مینویسد:
خاندان کنکر در میان دیلمان پایه و بنیاد استواری نداشتند تا این دز را تصرف نمودند و به دستیاری همین دز تارم را که جزو قزوین بود از آنجا جدا ساخته بربودند سپس بلندی همت خود را بدانجا رسانیدند که از جستان[۳] وهسودان پادشاه دیلم خواستار پیوند و خویشاوندی شدند و جستان با آنکه چهل سال پادشاهی کرده بود چون دید شمیران خواهر الموت است که ناگزیر تن به این پیوند داد.[۴]
از این عبارتها معلوم است که کنکریان میانه دیلمان از دیرزمانی معروف ولی دارای شکوه و نیرویی نبودهاند تا آنکه دز شمیران را که معلوم نیست پیش از آن به دست که بوده تصرف نموده به پشتیبانی آن دز به سرتاسر تارم نیز که جزو ولایت قزوین بوده دست مییابند و با جستان پادشاه دیلم خویشی کرده نیرو و تواناییشان هرچه بیشتر و فزونتر میگردد و برای خود بنیاد پادشاهی و فرمانروایی میگذارد.
۱- محمد پسر مسافر
چنانکه گفتیم نخستین کسی از کنکریان است که در تاریخها معروف شده و سرگذشت او را با پادشاهان جستانی (علی و خسرو و فیروز و مهدی) نگاشتهایم.
گویا داستان مهدی با محمد و پناه بردن او به اسفار پسر شیرویه بود که مابه دشمنی میانه محمد و اسفار گردیده و این دشمنی به نابودی اسفار انجامید. زیرا چنانکه مسعودی و دیگران نوشتهاند اسفار مردآویج پسر زیار را که از سرکردگان سپاه او بود به تار پیش محمد فرستاده او را به بیعت و فرمانپذیری خود خواند و خویشتن با لشکر انبوهی تا نزدیکیهای تارم آمده آماده نشست که اگر محمد از بیعت و فرمانپذیری سرباززد بر تارم تاخته محمد را دستگیر سازد. ولی مردآویج چون پیش محمد رسید با هم گفتگوی بیدادگری و بدکرداری اسفار کرده ستمهای او را بر مسلمانان بازگفتند و با یکدیگر پیمان همدستی بستند که به دشمنی اسفار برخاسته به نابودی وی بکوشند و مردآویج چون از آنجا برگشت با دیگر سران سپاه بر اسفار شوریده به شرحی که در تاریخها نگاشتهاند او را نابود ساختند.[۵]
محمد فرمانروائی باخرد و هوشیار و آبادی دوست، ولی بیرحم و درشتخوی بود. مسعر بن مهلهل سیاح معروف تازی که در همان زمانها به تارم و شمیران آمده شرح بسیار سودمندی دربارۀ محمد و شمیران مینگارد که ما آن را در اینجا ترجمه مینماییم:
به دز پادشاه دیلم که شمیران معروف است رسیدم آنچه از خانهها و کوشکهای آنجا دیدم در تختگاه هیچ پادشاهی ندیده بودم. در این دز دو هزار و هشتصد و پنجاه و اند خانه بزرگ و کوچک هست. محمد پسر مسافر خداوند این دز را عادت بر این بود که هرکجا چیزی قشنگ میدید یا چشمش بر هنری میافتاد استاد آن را میپرسید و چون جایگاه او را میدانست مالی فراخور حالش فرستاده چندین برابر هم وعده میداد تا او را راضی ساخته به دز خود میآورد ولی تا زنده بود اجازه بازگشتن به جای خود نمیداد. فرزندان رعیت را از دستشان گرفته به استادان و هنروران میسپرد که پیشه و هنر یاد بگیرند. او را داخل بسیار و خرج اندک بود و مال و گنجینه انبوه اندوخته بود. و بدینسان روزگار میگذرانید تا پسرانش به نافرمانی برخاستند چه ایشان را دل بر این هنروران و استادان که مانند اسیران دربند بودند میسوخت و روزی که محمد به شکار رفته بود در دز را به روی او بسته راهش ندادند تا به دز دیگری در آن نزدیکیها پناه برد و آن استادان را که پنجهزار تن کمابیش بودند آزاد ساختند مردم بر ایشان دعای بسیار کردند...[۶].
از این شرح پیداست که شمیران دارای کوشکهای زیبا و باشکوه، و در زمان محمد نشیمن استادان و هنرپیشگان بوده. اما داستان نافرمانی پسران محمد که مسعر یاد کرده، این داستان را ابن مسکویه بهتر و درستتر شرح داده است.
او میگوید:
محمد بدسرشت و درشتخوی بود و با خاندان خود سختگیری و رفتار ناهنجار داشت. وهسودان پسرش از او ترسناک شده پیش برادرش مرزبان که در یکی از دزهای تارم بود پناه برد. محمد دانست که دو برادر چون با هم باشند برایشان دست نخواهند داشت و خواست میانه ایشان جدایی بیاندازد نامهای به مرزبان نوشته او را پیش خود خواند وهسودان به مرزبان گفت پس از تو من از تنهایی خود در این دز ترسناکم چه پدرمان در خیال گرفتن من است. مرزبان برادر را نیز همراه برداشت و چون در اثنای راه بودند به پیکی از محمد برخوردند که پنهان پیش مردم آن دز فرستاده پیغام داده بود که وهسودان را چون تنها بماند دستگیر کرده نگهدارند و دز را نیز نگهداشته به مرزبان بازندهند. مرزبان و وهسودان هردو از این پیک و پیغام در شگفت شده نیت محمد را دربارۀ خود دانستند و چون به شمیران رسیدند محمد به دز دیگری بیرون رفته بود. مرزبان و وهسودان داستان پیک و پیغام را با مادر خود خراسویه گفتگو کردند و به همدستی او دز را با همگی گنجینه و اندوخته محمد تصرف نمودند. محمد چون این خبر بشنید در کار خود حیران ماند و در آن دز که بود تهیدست و تنها بنشست...[۷].
این حادثه در سال ۳۳۰ بود. در همانسال به شرحی که خواهیم نگاشت مرزبان بر آذربایگان تاخته بدان ولایت تا اران و ارمنستان دست یافت. وهسودان نیز پدر خود را در دزی بند کرده خویشتن به جای او به فرمانفرمایی پرداخت ولی محمد هنوز سالیان دراز زنده بود و برخی سرگذشتها او را سپس خواهیم نگاشت.
محمد را برادری به نام ملک یا مالک، و گذشته از مرزبان و وهسودان پسری به نام صعلوک بوده. صعلوک در آذربایگان از سرکردگان سپاه دیسم کردی بود[۸] و آگاهی بیشتری از او نداریم. اما مالک، از او نیز خبری نیست جز اینکه پسر او پیلسوار یا بلسوار از سرکردگان لشکری گیلی بود که در آذربایگان با دیسم میجنگید و بار دیگر او را در عراق از سرکردگان بجکم ترکی مییابیم که پس از کشته شدن بجکم دیلمان او را به سرکردگی خود و به جانشینی بجکم برمیگزینند ولی ترکان راضی نشده او را میکشند.[۹]
۲- وهسودان پسر محمد
وهسودان و مرزبان دو برادر پشتیبان و یاور همدیگر بودند و در سایه این همدستی و یگانگی مرزبان در آذربایگان و اران و ارمنستان بس نیرومند و توانا، و از فرمانروایان بزرگ آن زمان به شمار بود. وهسودان نیز در تارم با آنکه حریف پرزوری مانند رکن الدوله در برابر خود داشت با همهگونه توانایی حکم میراند و به زنجان و ابهر و سهرورد و همچنین به بخشی از خاک قزوین نیز دست یافت و چندین دز نو بنیاد نهاد.[۱۰]
ولی پس از مرگ مرزبان در سال ۳۴۶ به شرحی که خواهیم نگاشت میانه وهسودان با پسران مرزبان دشمنی و دوتیرگی افتاده وهسودان کاری جز این نداشت که به تباهی و نابودی فرزندان برادر خود میکوشید تا در سال ۳۴۹ جستان و ناصر دو پسر مرزبان را با مادر جستان به حیله به تارم خوانده دستگیر ساخت و به بند و زنجیر انداخته پس از شکنجه بسیار هرسه را بکشت و پسر خود اسماعیل را جانشینی داده شمیران را بدو سپرد و سپاه انبوهی او ساخته به آذربایگان فرستاد و او ابراهیم پسر دیگر مرزبان را از آنجا بیرون رانده خویشتن حکمرانی آذربایگان داشت تا پس از مدتی درگذشت[۱۱] و ابراهیم دوباره به آذربایگان دست یافته به خونخواهی برادران خود لشکر به تارم کشید و وهسودان را مغلوب ساخته خرابی بسیار در سرزمین او کرد. ولی سال دیگر (سال ۳۵۵) وهسودان سپاهی از دیلمستان و تارم گرد آورده همراه یکی از سرکردگان خود روانۀ آذربایگان ساخت و ابراهیم از این سپاه شکست سختی یافته به ری پیش رکن الدوله بگریخت چنانکه ما تفضیل همۀ این حوادث را در داستان مرزبان و فرزندانش خواهیم نگاشت.
از این پس از وهسودان خبری نیست و سال مرگ او نیز دانسته نیست. ولی در دیوان متنبی شاعر معروف عرب دو قصیده در ستایش عضد الدوله هست که در هر دو از آنها یاد جنگ رکن الدوله با وهسودان میکند. آنچه از شعرهای این دو قصیده بر میآید وهسودان با رکن الدوله به دشمنی و کینهورزی برخاسته جنگ شروع میکند، رکن الدوله سپاه به دفع وهسودان فرستاده مغلوبش میکند. و سپاه گرد دز او را فرو میگیرند و خود وهسودان گریخته سرگردان میشود. و از برخی شعرها برمیآید که این جنگ بیش از یکبار بوده. در نامه ابو علی حسن بن احمد نیز به جنگ و دشمنی میانه وهسودان و رکن الدوله اشاره شده. ولی بیگفتگو است که بیشتری از گفتههای متنبی گزافه و دروغ است زیرا اگر این راست بود که سپاه رکن الدوله وهسودان را شکسته گریزان و سرگردان ساختند ناچار بایستی ابهر و سهرورد و زنجان را از او باز گیرند.
بههرحال چون در تاریخها یادی از این جنگ یا جنگها نکردهاند ما از قصیدههای متنبی از هریک چند شعر با ترجمه و معنی در اینجا میآوریم. در نسخه کهنهای از دیوان متنبی تاریخ سرودن این دو قصیده را در سال ۳۵۴ قید کرده و از اینجا باید گفت که جنگهای مذکور نیز در همانسال یا کمی پیش از آن رخ داده:
| نلت و مانلت من مضرة و هم | سوذان مانال رأیه الفاسد | |||||
| یبدء من کیده بغایته | و انما الحرب غایة الکائد | |||||
| ما ذا علی من اتی محاربکم | فذم ما اختار لو اتی وافد | |||||
| بلا سلاح سوی رجائکم | ففاز بالنصر و انثنی راشد | |||||
| یقارع الدهر من یقارعکم | علی مکان المسود و السائد | |||||
| و لیت یومی فناء عسکره | و لم تکن دانیا و لا شاهد | |||||
| و لم یغب غائب خلیفته | جیش ابیه وجده الساعد | |||||
| ................ | ................ | |||||
| اذ دری الحصن من رماه بها | خر لها فی اساسه ساجد | |||||
| ما کانت الطرم فی عجاجتها | الا بعیرا اضله ناشد | |||||
| تسأل اهل القلاع عن ملک | قد مسخته نعامة شارد | |||||
| استوحش الارض ان تقربه | فکلها منکر له جاحد | |||||
| ................ | ................ | |||||
| فاغتظ بقوم وهسود ما خلقوا | الا لغیظ العدو و الحاسد | |||||
| ................ | ................ | |||||
| و خل زیا لمن تحققه | ما کل دام جبینه عابد | |||||
خطاب به عضد الدوله میگوید: تو کامیاب شدی و به وهسودان آن گزند و زیان از تو نرسید که از رأی تباه خودش رسید- وی آخرین حیله را در آغاز به کار برد چه جنگ آخرین چاره حیلهگر است- آنکه با شما از راه جنگ آمده پشیمان شد (مقصود وهسودان است) چه میبود اگر از راه نیازمندی آمده به سلاحی جز امید شما دست نزده فیروز و کامیاب برمیگشت. روزگار میستیزد با هربزرگ و کوچکی که با شما بهستیزد در هرروز لشکر وهسودان را تو نابود ساختی با آنکه نه حاضر بودی نه نزدیک- زیرا غایب نیست کسی که لشکر پدر و بخت سازگار جانشین او باشند- اگر آن دز میدانست لشکر به سوی او که فرستاده از بنیادش کنده شده نماز میبرد- تارم در میان گرد همانا شتر گم شده بود- مردم دز سراغ پادشاه خود میگیرند با آنکه او شترمرغ رمیدهای شده- زمین میترسد که نشیمنی به وهسودان بدهد و جایی وی را نمیپذیرد- خشمگین باش ای وهسودان از دست گروهی که برای خشمگینی دشمنان و بدخواهان آفریده شدهاند- و بگذار جامه را که شایان تو نیست که نه هرکه پیشانی داغدار دارد پارساست.
در دیگری میگوید:
| و اذا القلوب ابت حکومته | رضیت بحکم سیوفه القلل | |||||
| و اذا الخمیس ابی السجودله | سجدت له فیها القنا الذبل | |||||
| ارضیت وهسودان ما حکمت | ام تستزید؟ لا مک الهبل! | |||||
| وردت بلادک غیر مغمدة | و کانها بین القنا شغل | |||||
| ................... | .............. | |||||
| فانیت معتزما و لا اسد | و مضیت منهزما و لا وعل | |||||
| تعطی سلاحهم و راحهم | ما لم تکن لتناله المقل | |||||
معنی آنکه: چون دلها داوری نپذیرند سرها داوری شمشیرهای او را میپذیرند- و چون لشکرها به او نماز نبرند نیزههای باریک ایشان نماز میبرند. ای وهسودان آیا راضی شدی به آن داوری که شمشیرها کردند یا فزونتر میطلبی؟ وای به مادرت! به خاک تو بینیام درآمدند و گویی شعلههایی میانه نیزهها بودند- تو دلیرانه آمدی ولی نه چون شیر و گریزان بازگشتی ولی نه چون بز کوهی. دادی به سلاح و به دست سپاه (از کشته و خواسته) آن مقدار که چشمها در یافتن نتوانند.
در تجارب الامم وهسودان را «ابو منصور» میخواند و او نخستین کسی از دیلمان است که به کنیه معروف میشود.
۳ و ۴- نوح پسر وهسودان، پسر او
پس از وهسودان تا سال ۴۲۰ از کنکریان خبری در تاریخها نیست. لیکن یاقوت در معجم البلدان در نام «شمیران» از جمله مینویسد:
در سال ۳۷۹ فخر الدوله پسر رکن الدوله بدین دز دست یافت چه خداوندی این دز به پسر نوح پسر وهسودان رسیده و او کودکی بیش نبود و رشتۀ کار را مادرش در دست داشت فخر الدوله پیش آن زن فرستاده او را به عقد خود آورد و زنی از خویشان خود به پسر او داده دز را از خود کرد.
از این عبارت پیداست که خود نوح پسر وهسودان نیز پادشاهی یافته بود وگرنه پادشاهی به پسر کودک او نمیرسید و ظاهر آنست که پس از وهسودان همین نوح جانشین او بوده است.
یاقوت پس از این عبارت مینویسد:
صاحب (پسر عباد) ابو علی حسن بن احمد را[۱۲] فرستاده بود که گرد این دز فرو گرفته خداوند او را دستگیر سازند و چون این کار به درازی انجامید ابو علی نامه در وصف و چگونگی دز به صاحب نوشت...[۱۳].
از این عبارت پیداست که فخر الدوله پیش از سال ۳۷۹ سپاهی به تارم فرستاده و ایشان مدتی گرد شمیران فروگرفته ولی دست بدانجا نیافته بودند تا در سال مذکور فخر الدوله از راه پیوند و خویشاوندی با زن نوح و پسرش آن دز به دست آورد.
از برخی نوشتههای ابن اثیر[۱۴] و از دیگر دلیلها معلوم است که فخر الدوله به زنجان و ابهر و سهرورد نیز دست یافته بود. از اینرو باید گفت در زمان او کنکریان به یکبار برافتاده بودند و کسی از ایشان فرمانروایی نداشت تا پس از مرگ فخر الدوله دوباره سالار ابراهیم بنیاد فرمانروایی گذاشت.
نام این پسر نوح گویا جستان بوده زیرا یاقوت در معجم الادباء در ترجمه صاحب پسر عباد وزیر فخر الدوله در شمردن بزرگان و بزرگزادگان دیلم که در دربار فخر الدوله میزیستند از جمله نام «جستان بن نوح وهسودان» و نام «حیدر بن وهسودان» میبرد[۱۵] ظاهر آنست که جستان همان پسری است که گفتیم فخر الدوله مادرش را به زنی گرفت. حیدر هم معلوم است که عموی او بوده.
۵- ابراهیم پسر مرزبان پسر اسماعیل پسر وهسودان
هرکدام از کنکریان لقب سالار داشتهاند. چنانکه مسعودی محمد پسر مسافر را همهجا سالار «سلار» مینویسد. وهسودان را نیز سالار نوشتهاند، ولی چند تن از ایشان با این لقب بیشتر معروف بودهاند. از جمله ابراهیم را همهجا «سالار ابراهیم» یا «سالار تارم» مینویسند.
اسماعیلنیای ابراهیم را گفتیم که پدرش وهسودان در زمان خود جانشینی داده در سال ۳۴۹ به آذربایگان فرستاد و وی پس از مدتی حکمرانی در آنجا درگذشت.
ولی از مرزبان پدر ابراهیم هیچگونه خبری نداریم. خود ابراهیم نیز معلوم نیست در زمان فخر الدوله که به سراسر خاک کنکریان دست یافته بود کجا میزیسته. چه میانه بزرگزادگان دیلم در دربار فخر الدوله نیز نام او برده نمیشود.
باری به نوشته ابن اثیر پس از مرگ فخر الدوله در سال ۳۸۷ ابراهیم به زنجان و ابهر و سهرورد و تارم[۱۶] دست یافت و یکی از دزهای معروف او «سرجهان» بود (در نزدیکی صائین قلعه کنونی در خمسه)، ولی تا سال ۴۲۰ در تاریخها خبری از ابراهیم نیست. جز اینکه مستوفی در نزهت القلوب به جنگی میانه او و مردم قزوین اشاره کرده میگوید از این جنگ خرابی به باروی قزوین راه یافت. همچنان در ترجمه حال شیخ ابو علی پسر سینا و سرگذشت او با شمس الدوله پسر فخر الدوله به لشکرکشی شمس الدوله به تارم به جنگ امیر آنجا (که بیشک ابراهیم بوده) اشاره شده که شمس الدوله در این لشکرکشی به درد قولنج گرفتار شده معالجه شیخ نیز سودی نبخشیده در نیمه راه بدرود زندگی میگوید.[۱۷]
اما سال ۴۲۰ چون در این سال سلطان محمود غزنوی به ری آمده و مجد الدوله را دستگیر ساخته و به نوشته ابن اثیر پسر او مسعود نیز به زنجان و ابهر دست یافته بود پس از برگشتن محمود به خراسان جنگهائی میانه ابراهیم و مسعود رخ داده ابراهیم به دست مسعود دستگیر شد. این حادثه را ابن اثیر به تفصیل نوشته ما نیز نوشته او را ترجمه مینماییم:
چون یمین الدوله محمود پسر سبکتکین به ری دست یافت مرزبان پسر حسن پسر خرامیل را که وی نیز از پادشاهزادگان دیلم و به محمود پناه آورده بود به سرزمین سالار ابراهیم فرستاد که بگشاید و او بدانجا رفته برخی از دیلمان به سوی او گراییدند ولی در این میان یمین الدوله به خراسان برگشت و سالار ابراهیم به قزوین تاخته با سپاه یمین الدوله که آنجا بودند جنگ کرد مردم شهر یاری سالار کردند و از سپاه یمین الدوله بسیاری کشته شده دیگران بگریختند. سپس سالار به جایی در نزدیکی سرجهان که کوهها و رودها پیرامون آن فروگرفته بودند پناه برد. مسعود پسر یمین الدوله چون در ری این خبرها بشنید با شتاب آهنگ سالار کرد و جنگهائی در میانه روی داد که در همگی فیروزی از سالار بود لیکن مسعود گروهی از سپاهیان سالار را فریفته مال برای آنها فرستاد و ایشان او را از نهانیهای سالار آگاه ساخته دستهای از سپاه او را از راه ناشناس به پشت سر سالار آوردند و روز نخستین رمضان بود که این دسته از پشت سر و خود مسعود با سپاه از پیشرو حمله به سالار کردند سالار سراسیمه شده روی به گریز نهاد و سپاه او هرکسی به جایی گریخت خود سالار در جایی پنهان شده زن روستایی جای او را بازگفت و مسعود کس فرستاده دستگیرش ساخت و با خود به دز سرجهان که به دست پسر او بود آورد از او خواستار شد دز را بسپارد و او نسپرد مسعود دزهای دیگر و سراسر خاک سالار را با مالهایش تصرف نموده بر پسر او در سرجهان و بر بزرگان کردان که در آن نزدیکیها بودند مالی قرار داد (که سالانه بپردازند).
در تاریخ بیهقی چندجا از زبان مسعود به این جنگ سالار ابراهیم اشاره میکند، از جمله در عبارتی میگوید:
در یک زمستان بسیار مراد به حاصل آمد چون جنگ به سرجهان و گرفتن سالار تارم و پس از آن زدن پسر کاکو و گرفتن سپاهان.[۱۸]
از این جمله معلوم است که این جنگ در زمستان روی داده و در پیش سلطان مسعود یکی از کارزارهای بزرگ بوده است. ولی معلوم نیست سرنوشت ابراهیم پس از دستگیری چه بوده و هیچگونه آگاهی در اینباره نیست همچنین معلوم نیست که در سال ۴۲۱ که خبر مرگ سلطان محمود به ری رسیده و مسعود به خراسان بر میگشت با تارم چه ترتیبی پیش گرفت؟ به ابراهیم یا به پسر او بازداده یا کسی از خود در آنجا برگماشت؟ در تاریخ بیهقی نامهای را که مسعود هنگام حرکت از سپاهان به علاءالدوله پسر کاکویه نوشته میآورد. در نامه از جمله میگوید:
و بدری و طارم و نواحی که گرفته شده است شحنه گماشته خواهد آمد چنانکه به غیبت ما به هیچ حال خللی نیافتند.[۱۹]
ولی از آن سوی در سال ۴۲۷ که هنوز ری و آن نواحی به دست کسان سلطان مسعود بود تارم به دست خود کنکریان بوده. زیرا ابن اثیر در سال مذکور جنگ علاء الدوله پسر کاکویه با کسان مسعود و شکست علاء الدوله و گریختن او را به بروگرد و از آنجا به تارم نگاشته میگوید:
ولی سالار تارم او را نپذیرفته گفت تاب دشمنی با خراسانیان ندارم.
۶- جستان پسر ابراهیم
نخستین کسی که نام او را آشکار میبرد ناصر خسرو است در سفرنامۀ خود که در سال ۴۳۸ از خاک او گذشته است. لیکن ظاهر آنست که از «پسر ابراهیم در سرجهان» که ابن اثیر در داستان جنگ ابراهیم با مسعود مینگارد نیز او مقصود است. همچنین از «سالار تارم» در عبارت ابن اثیر در سال ۴۲۷ که پناهیدن علاء الدوله را به او مینگارد و در عبارت دیگر او در سال ۴۳۴ که مینویسد طغرلبیک کس نزد سالار تارم فرستاده از او طاعت و مال خواست و او طاعت پذیرفته اندک مالی به گردن گرفت گویا همین جستان مقصود است.
ناصر خسرو شرح بسیار سودمندی درباره جستان و دز شمیران نگاشته و از گفتههای او پیداست که جستان از بهترین فرمانروایان زمان خود و بسیار نیرومند و دادگر بوده است. میگوید:
چون سه فرسنگ برفتم دیهی از حساب طارم بود بزرالخیر میگفتند گرمسیر و درختان بسیار از انار و انجیر بود و بیشتر خودروی بود. از آنجا برفتم رودی آب بود که آن را شاهرود میگفتند. بر کنار رود دیهی بود که خندان میگفتند و باج میستاندند از جهت امیر امیران و او از ملوک دیلمیان بود[۲۰]... از خندان تا شمیران سه فرسنگ بیابانکی است همه سنگلاخ و آن قصبه ولایت طارم است و به کنار شهر قلعهای بلند بنیادش بر سنگ خاره نهاده است سه دیوار در گرد او کشیده و کاریزی به میان قلعه فروبرده تا کنار رودخانه که از آنجا آب برآورند و به قلعه برند و هزار مرد از مهترزادگان ولایت در آن قلعه هستند تا کسی بیراهی و سرکشی نتواند کرد و گفتند آن امیر را قلعههای بسیار در ولایت دیلم باشد و عدل و ایمنی تمام باشد چنانکه در ولایت او کسی نتواند که از کسی چیزی ستاند و مردمان که در ولایت وی به مسجد آدینه روند همه کفشها را بیرون مسجد بگذارند و هیچکس کفش آن کسان را نبرد و این امیر نام خود را بر کاغذ چنین نویسد که مرزبان الدیلم جیل جیلان ابو صالح مولی امیر المؤمنین نامش جستان ابراهیم است.»[۲۱]
ناصر در جای دیگر در برگشتن از سفر هفت ساله خود میگوید:
آنچه من در عرب و عجم دیدم از عدل و امن در چهار موضع دیدم.
و دومی را از این چهاجار میگوید:
به دیلمستان در زمان امیر امیران جستان ابن ابراهیم.[۲۲]
۷- مسافر
معلوم نیست پسر که بوده و با جستان چه نسبتی داشته از داستان و سرگذشت او نیز بیش از این آگاهی نیست که ابن اثیر در سال ۴۵۴ مینگارد:
در این سال سلطان طغرل بذر تارم از خاک دیلم رفته بر مسافر پادشاه آنجا صد هزار دینار و هزار جامه قرار بست (که سالانه بپردازد).
پس از مسافر دیگر خبری از کنکریان نیست و این خاندانها در تاریخها چنانکه با نام مسافر شروع میشود با همان نام نیز به پایان میآید. یاقوت درباره دز شمیران مینگارد: خداوند الموت ویرانش ساخت.[۲۳] به قرینه این عبارت میتوان احتمال داد که بر افتادن خود کنکریان نیز به دست ملحدان الموت انجام یافته باشد. چه این طایفه در اواخر قرن پنجم اوائل قرن ششم در دیلمستان بلکه در سرتاسر آن رشته کوهستان البرز تا نواحی خراسان و سیستان همهگونه نیرومندی داشتند و جهتی نداشت که کنکریان را در آن نزدیکی به حال خود بازگذارده نابود نسازند.
پادشاهان کنکری سکه نیز میزدند و از سکههای وهسودان پسر محمد و ابراهیم پسر مرزبان در موزههای اروپا موجود است.[۲۴]
- ↑ خاندانهای دیلمی که از آغاز قرن چهارم تا نیمه آن بنیاد گذارده شدند عبارت بودند: ۱- از کنکریان در تارم و آن نواحی. ۲- سالاریان در آذربایگان و اران و ارمنستان که شاخهای از کنکریان بودند. ۳- خاندان ماکان کاکی و حسن فیروزان. ۴- زیاریان که نخست بر ری و قزوین و سپاهان و خوزستان دست یافتند سپس تنها در طبرستان و گرگان و گیلان فرمانروایی داشتند. ۵- بویهیان که بر فارس و کرمان و خوزستان و عراق و موصل و ری و سپاهان و همدان فرمانروایی داشتند.
- ↑ تجارب الامم، حوادث سال ۳۲۶ و سال ۳۲۹- ولی در نخستینجا چون گفتگو از لشکری گیلی معروف است که بر آذربایگان دست یافته بود در نسخههای چاپی کلمه «کنکری» نیز به اشتباه «لشکری» چاپ شده. در کتاب استخری نیز در چاپ لندن در حاشیه ص ۱۹۱ این کلمه به غلط «لنجری» چاپ شده.
- ↑ در نسخه چاپی معجم البلدان به جای جستان وهسودان «حسنات و حسوذان» چاپ شده ولی معلوم است که غلط است.
- ↑ معجم البلدان، کلمه سمیران دیده شود.
- ↑ مروج الذهب، داستان ناصر کبیر دیده شود.
- ↑ معجم البلدان، کلمه شمیران.
- ↑ تجاربالامم، سال ۳۳۰.
- ↑ تجاربالامم، سال ۳۳۰.
- ↑ تجارب الامم، سالهای ۳۲۶ و ۳۲۹- در آذربایگان جایی را اکنون نیز «بلهسوار» مینامند. در نزهت القلوب مینویسد: «امیری پیلهسوار نام او یعنی سوار بزرگ از امرای آل بویه ساخت». ولی از خاندان بویه کسی در آذربایگان حکمرانی نداشت شاید این امیر همین پیلسوار کنکری بوده یا اینکه چون در آذربایگان این نام را با باء یک نقطه پیشدار میگویند شاید به نام امیر ابو السوار شدادی معروف نامیده شده است.
- ↑ معجمالبلدان، کلمه شمیران، نامه ابو علی حسن بن احمد.
- ↑ از نوشتههای ابن مسکویه برمیآید که مرگ اسماعیل در ۳۵۰ یا ۳۵۱ بوده.
- ↑ این علی ابن حمویه معروفست که پس از صاحب پسر عباد به وزارت نیز رسید.
- ↑ همین نامه است که ما در چندجا یاد آن کردهایم.
- ↑ مقصود شرحی است که او درباره سالار ابراهیم مینگارد و ما آن را خواهیم آورد.
- ↑ معجم الادباء، چاپ مرغلیوت، جلد دوم، ص ۳۰۸.
- ↑ ابن اثیر نام تارم نمیبرد ولی بیگفتگوست که ابراهیم تارم را نیز داشت.
- ↑ دیباچه کتاب منطق الشرقیین چاپ بیروت دیده شود.
- ↑ تاریخ بیهقی، چاپ تهران، ص ۲۱۶.
- ↑ بیهقی، چاپ تهران، ص ۱۵.
- ↑ چنانکه در پیش گفتهایم ظاهر عبارت ناصر آن است که مقصود از این امیر امیران پادشاه جستانی آن زمان است که در رودبار مینشست نه جستان پادشاه تارم. ولی چون جای دیگر ناصر خود جستان پادشاه تارم را «امیر امیران» میخواند این است که این احتمال چندان قوی نیست.
- ↑ سفرنامه ناصر، چاپ کاویانی، ص ۷.
- ↑ ص ۱۴۰.
- ↑ معجم البلدان، کلمه شمیران.
- ↑ Par Zambaur, Manuel de egnealogie et de chronologic.