پرش به محتوا

شهریاران گمنام/بخش نخستین

از ویکی‌نبشته

بخش نخستین

دیلمان، جستانیان، کنکریان، سالاریان

مقدمه

دیلمان و دیلمستان

ولایت جنگلی و کوهستانی که در نقشه امروزی ایران گیلان نام دارد، در زمان ساسانیان به دیلمان یا دیلمستان معروف بود. چه این ولایت از روزی که در تاریخها شناخته شده نشیمن دو تیره مردم بوده که تیره‌ای را «گیل» و دیگری را «دیلم» می‌نامیدند. گیلان یا تیره گیل در کناره‌های دریای خزر در آنجاها که اکنون رشت و لاهیجان است می‌نشستند و با آذربایجان و زنجان نزدیک و همسامان بودند. ولی دیلمان در کوهسار جنوبی آن ولایت در آنجاها که اکنون رودبار و الموت است جای داشته بیشتر با قزوین و ری همسایه و نزدیک بودند.

این دو تیره گویا از یک ریشه و نژاد بوده‌اند. و شاید چنانکه بطلمیوس دانشمند معروف یونانی نوشته از تیره‌های «ماد» بوده یا نسبتی با آن طایفه داشته‌اند. ولی در زمان ساسانیان و اوایل اسلام که در این کتاب موضوع گفتگوی ماست و عمده شهرت و معروفی این مردم از آن زمانها شروع کرده دو تیره مذکور از هم جدا، و دیلمان یا تیره دیلم از هرحیث بزرگتر و معروفتر بوده‌اند. و از این‌رو سراسر ولایت را به نام ایشان دیلمان یا دیلمستان خوانده چه‌بسا که همه مردم آنجا (گیلان را نیز) دیلم می‌نامیده‌اند. از اینجاست که در نوشته‌های دوره ساسانی و کتاب‌های اوایل اسلام کمتر به نام «گیل» برمی‌خوریم و بیشتر نام «دیلم» و «دیلمان» است. همچنان که اکنون برعکس آن دوره‌ها سراسر ولایت به نام «گیلان» معروف و همه مردم آنجا بی‌تفاوت «گیل» یا «گیلک» نامیده می‌شود و نام دیلم از میان رفته است.[۱]

اما در این کتاب ما ولایت را همه‌جا دیلمستان خواهیم خواند و مقصود ما از دیلمان همگی مردم آن ولایت است چه گیل و چه دیلم مگر آنجا که از گیلان (تیرۀ گیل) جداگانه نام ببریم.

دیلمان در زمان ساسانیان

دیلمان مردم جنگی و دلیر و در فن رزم به مهارت معروف بودند و از نخست در پناه جنگل و کوهستان خود که از سخت‌ترین و استوارترین قطعه‌های ایران است خودسر و آزاد زیسته زیر فرمان حکمرانان و پادشاهان ایران کمتر می‌رفتند. بلکه چنانکه مورخان صدر اسلام نگاشته‌اند در زمان ساسانیان (و شاید در روزگار اشکانیان و هخامنشیان هم) این مردم نه‌تنها فرمان‌پذیر و باجگزار پادشاهان ایران نبوده خودسر و یاغی می‌زیستند بلکه چه‌بسا که از کوهستان خود بیرون تاخته در شهرها و ولایتها تا هرجا که می‌توانستند به چپاول و تاراج می‌پرداختند. و حکمرانان ایران دست بر سرزمین آنان نداشته ناگزیر دژهایی ساخته و لشکرهایی در برابر آن طایفه نشانده بودند.

بلاذری می‌نگارد قزوین پیش از اسلام دژی بود و پیوسته لشکری از ایرانیان در آنجا می‌نشست که با دیلمان هنگام جنگ بجنگند و هنگام آرامش جلو دزدان و راهزنان آنان بگیرند.[۲]

مسعودی می‌نگارد در چالوس (مازندران) دژ استوار و بزرگی بود که پادشاهان ایران بنیاد نهاده و پیوسته لشکری در برابر دیلمان می‌نشاندند و این دژ برپا بود تا داعی ناصر کبیر ویران ساخت.[۳]

یاقوت دیهی را در نه فرسخی شهر زور «دیلمستان» نامیده می‌گوید جهت این نام آن بود که در زمان ساسانیان دیلمان هرگاه که برای تاخت و تاز بیرون می‌آمدند در این دیه بنگاه ساخته برای تاراج اطراف پراکنده می‌شدند و چون از کار خود می‌پرداختند در این‌جا گرد آمده سپس به کوهستان خود برمی‌گشتند.[۴]

از پاره‌ای مأخذهای ایرانی نیز این مطلب مدلل است که دیلمان از نخست خود سر و یاغی زیسته زیر فرمان حکمرانان ایران نمی‌رفته‌اند. فخر الدین اسعد گرگانی در مثنوی ویس و رامین که اصل آن کتابی بوده به زبان پهلوی و وی به پارسی نظم کرده در گریختن رامین با ویس به کوهستان دیلم در شعرهایی که در اینجا می‌آوریم از مردانگی و جنگجویی و دلیری دیلمان وصف بسیار کرده می‌گوید هرگز پادشاهی بر سرزمین آنان دست نیافت و ظاهرا آن است که این جمله‌ها در اصل پهلوی آن کتاب نیز بوده است.

  ز قزوین در زمین دیلمان شد درفش نام او بر آسمان شد  
  زمین دیلمان جایی است محکم برو در لشکری از گیل و دیلم  
  بتاری شب از ایشان ناوک انداز زنند از دور مردم را به آواز  
  گروهی ناوک استبر دارند به زخمش جوشن و خفتان گذارند  
  بیندازند زوبین را گه تاب چو اندازد کمانور تیر پرتاب  
  چو دیوانند گاه کوشش ایشان جهان از دست ایشان شد پریشان  
  سپر دارند ایشان درگه جنگ چو دیواری نگاریده به صد رنگ  
  ز بهر آنکه مرد نام و ننگ‌اند ز مردی سال و مه با هم به جنگ‌اند  
  از آدم تاکنون شاهان بی‌مر کجا بودند شاه هفت کشور  
  نه آن کشور به بهروزی گشادند نه با کشور بر آن مردم نهادند (؟)  
  هنوز آن مرز دوشیزه بماندست بدان یک شاه کام دل نراندست[۵]  
دیلمان و تازیان

پس از پیدایش اسلام و برافتادن پادشاهی ساسانیان که سرتاسر ایران از رود فرات تا رود جیحون و از خلیج فارس تا قفقاز و دربند به دست تازیان افتاد در رشته کوهستان البرز مردمانی[۶] که عمده ایشان دیلمان و تپوران[۷] (مردم طبرستان) بودند تازیان را به سرزمین خود راه نداده یوغ بندگی آنان به گردن نپذیرفتند و با همه زور و توانایی که در آن وقت کشورگشایان تازی را بود و کوه و دشت از سهم و هیبت ایشان می‌لرزید مردم این یک قطعه کوهستان رام و زبون ایشان نشده و استقلال و آزادی خود از دست ندادند.

ولی تپوران با آنکه از هرحیث بزرگتر و نیرومندتر از دیلمان بودند با تازیان پیمان آشتی بسته ترک جنگ و دشمنی گفتند و پس از مدتی هم تازیان با هرتلاشی بود به ولایت ایشان درآمده سراسر دشت و هامون آنجا را تصرف نمودند و تنها در برخی کوهسارها بود که پادشاهانی از بومیان حکمرانی و استقلال داشتند [به شرحی که در تاریخ‌ها نگاشته است]. اما دیلمان برخلاف تپوران در دشمنی و کینه‌ورزی با تازیان سخت ایستاده گرد آشتی و طلب زینهار نگردیدند. و بدین اکتفا نکردند که در کوهستان خود آزاد زیسته از تعرض دشمنان آسوده باشند بلکه هنگام فرصت بر تازیان و مسلمانان تاخته از کشتار و تاراج دریغ نمی‌کردند. این بود که تازیان قزوین را بدان‌سان که در زمان ساسانیان بود لشکرگاه یا «ثغر» قرار داده سپاهی از غازیان و مرابطان در برابر دیلمان بنشاندند.

تا اواخر قرن سیم هجری این ترتیب میان دیلمان و مسلمانان برقرار و بیش از دویست و پنجاه سال «به ویژه تا اواخر قرن دوم» جنگ و زد و خورد پیاپی درکار بود.

دیلمان از بزرگترین و سهمناکترین دشمنان اسلام شمرده می‌شدند و نام دیلم همه‌جا معروف[۸] و حمله هجوم نابهنگام و بی‌باکانه آن گروه ضرب‌المثل بود.[۹] خلفا هرکه را به والیگری جبال (عراق عجم) می‌گماردند مهمترین وظیفه او بود که با دیلمان جنگ کرده جلو تاخت و هجوم آنان بگیرد.

در همین زمانهاست که حدیث‌هائی از زبان پیغمبر [ص] در فضیلت قزوین و ثواب نشستن در آنجا روایت کرده‌اند. از جمله می‌گویند فرمود قزوین یکی از درهای بهشت است هرکه یک روز و یک شب در آنجا به نیت جهاد نشیمن کند بهشت بر او واجب شود.[۱۰] معلوم است که سهم و رعب دیلمان مسلمانان را فروگرفته کسی مایل نشستن در قزوین نمی‌شده این حدیثها را برای تشویق و برانگیختن مردم روایت کرده‌اند وگرنه چنانکه یاقوت حموی متعرض شده صحت آنها را نتوان باور نمود.

شگفت است که شکوه و توانایی اسلام در این زمانها به آخرین درجه رسیده و از کوه‌های پیرینه در اروپا تا ترکستان چین در میانه آسیا فروگرفته بود و مسلمانان کوه‌های پیرینه را درنوردیده تا کنار رود لوار در خاک فرانسه به تاخت و تاز می‌پرداختند و سرتاسر اروپا از سهم و رعب ایشان می‌لرزید. بااین‌حال چگونه بود که در گوشه‌ای از ایران یک مشت مردم کوهستانی را زبون و رام ساختن نمی‌توانستند؟!

نتوان گفت که تنها سختی کوهستان دیلم و انبوهی جنگلها بود که مسلمانان را عاجز و درمانده می‌ساخت چه تازیان در همه‌جا از این کوهها و جنگلها بسیار دیده و درنوردیده بودند. باید گفت علت عمده همانا مردانگی و دلاوری دیلمان و قهرمانیها و جانبازیها بود که آن مردم در راه نگاهداری مرز و بوم خود و دفع دشمنان بیگانه آشکار می‌ساختند.

در حقیقت زندگانی دیلمان در این یک دوره سراسر قهرمانی و بهادری و درخور آن بوده که در تاریخ‌های ایران به تفصیل نگاشته شود. ولی افسوس که در تاریخ‌های ایران هرگز یادی از این داستانها نکرده‌اند و شاید اگر بویهیان و زیاریان نبودند در تاریخ‌های ما نامی از دیلم برده نمی‌شد. در تاریخ‌های صدر اسلام نیز اگرچه در ضمن حوادث آن زمانها نام دیلم فراوان برده می‌شود و پیداست که چه اهمیتی داشته‌اند ولی از احوال این طایفه چیزی نمی‌نویسند و درباره جنگ‌هائی که پیاپی میانه ایشان و مسلمانان روی می‌داد جز خبرهای مجمل و کوتاه در اینجا و آنجا نتوان یافت.

ما در این کتاب همگی این خبرها را تا آنجا که توانسته‌ایم گرد آورده و همچنین در شعرها و قصیده‌های عربی هرکجا که اشاره به احوال دیلمان در این دوره یافته‌ایم نقل کرده‌ایم و از روی هم رفتۀ این خبرها و شعرها و از حدیث‌هائی که اشاره کردیم قهرمانی و بهادری دیلمان و ایستادگی و پافشاری ایشان در برابر جهانگشایان اسلام در مدت دویست و پنجاه سال و بیشتر مدلل و هویداست.

نخستین جنگ دیلمان با تازیان

نخستین جنگ دیلمان با تازیان به روایت معروف در سال ۲۲ هجری بود. در این وقت رشته استقلال ایران از هم گسیخته و تازیان تا همدان و سپاهان و پارس گرفته بودند و یزدگرد پادشاه کشور به نواحی خراسان گریخته سپاه و لشکر هرچه پراکنده و مردم هرشهر و ولایت ناچار به پاسبانی و نگهداری شهر و ولایت خود برخاسته بودند از جمله دیلمان که در این وقت پادشاهی یا سرداری به نام «موتا» داشتند از کوهستان خود پایین آمده در دستبی (دشت میانه قزوین و همدان) با پیشقراولان تازی پیوسته زد و خورد می‌کردند، در این میان مردم آذربایگان و مردم ری نامه‌ها به دیلمان نوشته از آن دو شهر نیز از هریک سپاهی به دیلمان پیوست که همدست و یکجا حمله‌ای به تازیان کرده مرز و بوم خود را از خطر و تهدید آن گروه ایمن و آسوده نمایند.

سردار سپاه آذربایگان اسفندیار برادر رستم سپهسالار معروف ایران بود که چندی پیش در جنگ قادسیه به دست تازیان کشته شده بود و سردار ری فرخان زیبندی (زیبنده؟) یکی از بزرگان آن شهر بود. لیکن سپهسالاری همه این لشکر و فرماندهی جنگ به عهدۀ موتا پیشوای دیلمان بود.

نعیم بن مقرن امیر تازیان در همدان چون آمادگی دیلمان و گرد آمدن این لشکرها را شنید سخت بترسید و خبر به مدینه برای خلیفه عمر فرستاد. و چون موتا با آن لشکر انبوه آهنگ جانب تازیان کرد نعیم نیز از همدان بیرون تاخت و در «واجرود» که جایی بوده میانه آن شهر و قزوین دو لشکر بهم رسیدند و رزم سختی روی داد. طبری می‌گوید این جنگ در سختی از جنگ معروف نهاوند و دیگر جنگ‌های بزرگ کمتر نبود و از ایرانیان چندان کشته شد که بیرون از شمار و اندازه بود.

یکی از کشتگان خود موتا[۱۱] و گویا پس از کشته شدن وی بود که سپاه ایران تاب ایستادگی نیاورده به یک بار پراکنده شدند و هردسته راه ولایت خود پیش گرفت.

اما تازیان مژده این فیروزی را به مدینه برای خلیفه فرستاده از دنبال ایرانیان آهنگ قزوین و ری کردند و اثنای راه به لشکری از دیلمان و رازیان که دوباره گرد آمده بودند برخورده جنگ کردند. و سپاه خود را دو دسته کرده دسته‌ای را به آذربایگان و اران و ارمنستان فرستاده بدان نواحی تا دربند دست یافتند. دستۀ دیگر آهنگ خراسان کرده در اندک زمانی تا آخرین سرحد ایران بگشادند و باقر خان اسپهبد طبرستان پیمان زینهار و آشتی بسته آن ولایت را به حال خود بازگذاشتند.

اما دیلمان هرگز گرد آشتی و طلب زینهار نگردیده جز روی دشمنی به تازیان ننمودند و رشتۀ کینه‌جویی را از دست نداده هنگام فرصت از تاخت و هجوم بر تازیان و کشتار و تاراج دریغ نمی‌کردند. تازیان ناچار قزوین را به رسم دوره ساسانیان ساخلوگاه ساخته سپاه در آنجا بنشاندند و پیوسته بساط جنگ و دشمنی گسترده و برپا بود. و چون در اواسط قرن دوم (سال ۱۴۴-۱۴۱) عمر پسر علای رازی به فرمان منصور خلیفه دشت و هامون طبرستان را از اسپهبد خورشید بگرفت و اسلام در آن ولایت رواج یافت از آن سوی نیز در رویان (نواحی کجور) دو شهر چالوس و کلار و دیهی را به نام (مزن) ساخلوگاه ساختند و تا اواسط قرن سیم که طبرستان به دست عاملان خلیفه بود از آن جانب نیز تازیان و تازه مسلمانان طبرستان به جنگ دیلمان می‌پرداختند.[۱۲]

چنان‌که گفتیم تا اواخر قرن سیم هجری این ترتیب در میانه برقرار و دیلمان در جنگ و دشمنی با مسلمانان بیش از دویست و پنجاه سال استوار و پایدار بودند.

ولی این مدت را باید به دو دوره تقسیم کرده و از هردوره جداگانه سخن راند، زیرا تا اواخر قرن دوم که از یک سوی کاسۀ غیرت و تعصب دینی مسلمانان لبریز و سرشار و از سوی دیگر دیلمان مردم کوهستانی و ساده و برای کینه‌جویی راهی جز به کار بردن شمشیر و زوبین آشنا نبودند جنگ و ستیز در میان دو گروه هم زود و زود و پیاپی رخ می‌داد و بیشتر این جنگها تاخت و تاز هجوم یا به گفته تازیان (غزوه) بود و لشکرکشی و کشورگشایی کمتر مقصود بود و شاید از اینجاست که در تاریخ‌های اسلام به ضبط خبرهای این جنگها کمتر پرداخته‌اند.

ولی از اواخر قرن مذکور که هنوز یک قرن دیگر بساط کشاکش و دشمنی میان مسلمانان و دیلمان برپا بود در این دوره، هم از تعصب دینی مسلمانان کاسته، هم دیلمان تاحدی از عالم سادگی و درشت‌خوئی طبیعی بیرون آمده پخته‌تر و آزموده‌تر شده بودند و با علویان و دیگر دشمنان خلافت عباسیان همدست و همداستان گردیده بیشتر از راه سیاست و تدبیر به کندن بنیاد تازیان می‌کوشیدند و جنگ با مسلمانان کمتر کرده ولی این دفعه تنها به تاخت و تاز و تاراج اکتفا نکرده خواهیم دید که به کشورگشایی می‌کوشیدند. در این دوره پادشاهان دیلم نیز شناخته شوند و نام‌های ایشان گاهی در تاریخ‌ها هست. شرح و داستان جنگها و دیگر حوادث این دوره نیز نه‌تنها در تاریخ‌های اسلام تاحدی مشروحتر است بلکه چنانکه خواهیم دید از برخی تاریخ‌های ایران هم تفصیل‌های سودمندی درباره این حوادث به دست می‌آید.

جنگهای دیلمان با تازیان (دوره نخستین):

چنانکه گفته‌ایم درباره این جنگها برخی خبرهای مجمل و کوتاهی در دست هست که در تاریخ‌های اسلام پراکنده است. ما تا آنجا که توانسته‌ایم به گرد آوردن این خبرها کوشیده‌ایم و در اینجا به ترتیب تاریخ و زمان می‌نگاریم:

بلاذری عروة بن زید نامی را می‌نگارد پس از جنگ معروف نهاوند به فرمان خلیفه عمر با هشت هزار تن از تازیان آهنگ ری و دستبی کرد و با لشکری که دیلمان و رازیان گرد آورده بودند جنگ کرده آن لشکر بشکست و فراوان از ایشان بکشت و خویشتن برای رسانیدن مژدۀ این فیروزی به مدینه پیش خلیفه بشتافت.[۱۳]

هم بلاذری براء بن عازب را می‌نویسد که چون قزوین بگشاد به‌تاخت دیلمان و جیلان و ببر و تالشان رفت.[۱۴]

همو کثیر بن شهاب را که در زمان خلیفه عمر والی ری بود می‌نویسد:

بر دیلمان تاخته بسیار بکشت و به تاخت ببر و تالشان رفت.[۱۵]

همو سعد بن ابی وقاص را که والی کوفه بود می‌نویسد که در سال ۲۵ به ری آمده به تاخت و تاز دیلمان رفت.[۱۶]

همو ولید بن عقبه را که در زمان خلیفه عثمان والی کوفه بود می‌نویسد از جانب قزوین بر دیلمان تاخت و بر آذربایگان و جیلان و موغان و ببر و تالشان تاخته سپس برگشت.[۱۷]

همو سعید بن العاصی را که پس از ولید مذکور والی کوفه بود می‌نگارد بتاخت دیلمان رفت و قزوین را شهری ساخته ساخلوگاه مردم کوفه گردانید.[۱۸]

هم بلاذری ربیع بن خثیم زاهد معروف را می‌نگارد که امام علی بن ابیطالب او را با چهار هزار تن از مسلمانان به قزوین به جنگ دیلمان فرستاد. می‌نویسد مسجد ربیع از آن هنگام در قزوین معروف است.[۱۹]

طبری در حوادث سال ۶۱ می‌نگارد که دیلمان به دستبی درآمده بدانجا دست یافته بودند عبید اللّه بن زیاد والی کوفه عمر بن سعد را با چهار هزار تن از مردم کوفه برگزید که به دفع دیلمان بشتابند و عمر را والیگری ری داد.[۲۰]

یاقوت حجاج بن یوسف معروف را که از سال ۷۵ تا سال ۹۵ بیست سال والی عراق و ایران بود می‌نگارد که میانه قزوین و واسط منظرهایی [جاهای بلندی] ساخته بود که هر هنگام که در قزوین جنگ با دیلمان رخ می‌داد در منظرها اگر شب بود آتش افروخته اگر روز بود دود برانگیخته یکدیگر را آگاه می‌کردند و بدینسان به اندک زمانی خبر به واسط رسیده حجاج لشکر به کمک مسلمانان می‌فرستاد.[۲۱]

ابن فقیه همدانی می‌نگارد حجاج به نمایندگان دیلم (وفد الدیلم) که پیش او آمده بودند پیغام داد که اسلام بپذیرند یا جزیه به گردن بگیرید و چون ایشان هیچ یک از جزیه و اسلام نپذیرفتند حجاج فرمود صورت (نقشه) دیلمستان را برای او ساختند و آن را به نمایندگان دیلم نشان داده گفت به دستیاری این صورت راهها و کوه‌های ولایت شما را شناخته‌ام اکنون یا آنچه پیغام داده‌ام بپذیرید یا لشکر فرستاده ولایتتان ویران سازم. ایشان گفتند که بر این صورت تو تنها راهها و کوهها را می‌بینی سوارانی که پاسبانی این کوهها و راهها دارند نمی‌بینی هرگاه لشکر بدانجا فرستادی این سواران را نیز خواهی شناخت.

می‌نویسد پس حجاج پسر خود را با لشکری به تاخت و تاز دیلمستان فرستاد و ایشان کاری نتوانسته به قزوین برگشتند و پسر حجاج مسجدی در آنجا برای مسلمانان ساخت که مسجد توت معروف است.[۲۲]

ابن اثیر در حوادث سال ۸۱ تفصیلی می‌نگارد که مسلمانان در قزوین شبها از ترس دیلمان درهای شهر را بسته تا بامداد بیدار نشسته پاسبانی می‌کردند در سال مذکور محمد بن ابی سیرة نامی که سوار دلاور و جنگ‌آزموده بود این بر مسلمانان نپسندید که شب از ترس دشمن درهای شهر را ببندند و گفت درها را باز گذارند چون این خبر به دیلمان رسید شبانه به قزوین تاخته در شهر ریختند و هیاهو درگرفت

محمد گفت اکنون درهای شهر ببندید و خویشتن با مسلمانان حمله به دیلمان برده همگی ایشان بکشتند چنانکه تنی رها نگشت، از این واقعه دلیری و بهادری محمد معروف گشته دیلمان دیگر نیارستند به قزوین بتازند تا هنگامی که خلیفه عمر بن عبد العزیز محمد را به جرم میخوارگی از قزوین بازخواست و به کوفه فرستاد پس دیلمان باز به قزوین تاخته کشتار می‌کردند مسلمانان از عمر خواستار شدند که محمد را به قزوین بازفرستاد.

نیز بلاذری می‌نگارد که حجاج عمر بن هانی نامی را با دوازده هزار تن از تازیان به جنگ دیلمان فرستاد و آنان به قزوین آمده در آنجا نشیمن گرفتند.[۲۳]

طبری در سال ۱۴۳ می‌نویسد: به منصور خلیفه خبر رسید که دیلمان بر مسلمانان تاخته کشتار بزرگی کرده‌اند خلیفه به بصره و کوفه فرستاد مردم را سرشماری کنند که هرکه ده‌هزار درهم و بیشتر دارایی دارد به جنگ دیلمان بشتابد سپس در سال دیگر (سال ۱۴۴) می‌نگارد که محمد بن ابی العباس علوی با لشکرهای کوفه و بصره و واسط و جزیره به جنگ دیلمان بشتافت.

یعقوبی در زمان منصور خلیفه می‌نگارد:

مردم طالقان بشوریدند خلیفه عمر پسر علاء را به سوی ایشان فرستاد و او طالقان و دماوند و دیلمان بگشاد و از دیلمان فراوان دستگیر کرد سپس به طبرستان رفته تا آخر روزگار منصور در آن‌جا بود.[۲۴]

هم بلاذری می‌نگارد که چون هارون الرشید آهنگ خراسان داشت در قزوین مردم آن شهر جلو او را گرفته از سنگینی خراج خود شکایت کردند و گفتند ما در دهانۀ سرزمین دشمن نشسته پیوسته در جنگ و جهاد هستیم و تخفیفی درباره خراج خود خواستند هارون خواهش قزوینیان را پذیرفته قرارداد سالانه بیش از ده هزار درهم از ایشان نگیرند.[۲۵]

همو ابو دلف عجلی معروف را که در زمان مأمون والی جبال (عراق عجم) بود می‌نگارد به تاخت دیلمان رفت. سپس می‌نویسد در خلافت معتصم باللّه نیز که افشین والی جبال بود ابو دلف به جنگ دیلمان رفت و چندین دژ از ایشان بگرفت که یکی «اقلیسم» بود مردم آنجا زینهار خواسته باج به گردن گرفتند دیگری «بومج» بود با جنگ بگشاد ولی سپس مردمش باج به گردن گرفتند دیگری «ایلام» و دیگری «انداق» و دژهای دیگر نیز بودند. می‌گوید افشین کسان دیگر نیز جز از ابی دلف به جنگ دیلمان فرستاده باز دژهایی از ایشان بگرفتند.[۲۶]

در اینجا دوره نخستین از حوادث و جنگ‌های دیلمان و تازیان که گفتیم به پایان می‌رسد. اما حوادث و جنگ‌های دورۀ دوم چون این جنگها در دوره جسانیان که پادشاه دیلم بودند روی داده و در تاریخ‌ها نیز به نام آن پادشاهان ضبط کرده‌اند ما نیز این حوادث را در «گفتار نخستین» در شرح حال این پادشاهان خواهیم نگاشت.

جنگ‌های دیلمان و شاعران عرب

برخی از این تازیانی که به جنگ دیلمان می‌آمدند از شاعران عرب بودند و در برخی از شعرها و قصیده‌ها یادی از سرگذشت خود با دیلمان کرده‌اند و چون این شعرها نیز یادگار حوادث و جنگ‌هائی است که موضوع گفتگوی این کتاب و در حقیقت کمک و گواه مطلب ما است آنها را نیز تا آنجا که گرد آوردن توانسته‌ایم در اینجا می‌نگاریم:

نعیم بن مقرن که گفتیم نخستین و بزرگترین جنگ را با دیلمان در واجرود او کرد فیروزی خود بر ایرانیان و کشتن موتا سپهسالار دیلمان را در شعرهای پایین یاد کرده دیلمان را به دلاوری می‌ستاید:

  لما اتانی ان موتا ورهطه بنی باسل جروا جنود الاعاجم  
  نهضت الیهم بالجنود مسامیاً لا منع عنهم ذمتی بالقواصم  
  فجئنا الیهم بالحدید کاننا جبال تراءی من فروغ القلاسم  
  فلما لقینا هم بها مستفیضة و قد جعلوا یسمون فعل المساهم  
  صدمنا هم فی واج روذ بجمعنا غداة رمینا هم باحدی العظائم  
  فما صبروا فی حومة الموت ساعة لحد الرماح و السیوف الصوارم  
  کانهم عند انبثات جموعهم جدار تشظی لبنه للهوادم  
  اصبنابها موتا و من لف جمعه و فیها نهاب قسمه غیر عاتم  
  تبعناهم حتی او وافی شعابهم تقتلهم قتل الکلاب الجواحم  
  کانهم فی واج روذ وجوه ضئین اصابتها فروج المخارم[۲۷]  

حاصل معنی آنکه چون خبر رسید که موتا و طایفه دلیر او لشکرهای ایران را بر سر ما می‌آورند من نیز با لشکرهای خود چون کوهی به حرکت آمدیم که پیمان خود را به دستیاری شمشیر نگهدارم چون در واجرود به یکدیگر رسیدیم خود را بر آنان زدیم جنگ بزرگی روی داده آنان یک ساعت در رزمگاه ایستادگی نتوانسته تاب نیزه‌ها و شمشیرهای برنده نیاوردند و چون پراکنده شدند گویی دیواری بود که خشت‌های آن از هم پاشید موتا و گروهی را در پیرامون او پایین آوردیم[۲۸] به نگاه ایشان تالان کردیم و از دنبال ایشان رفته فراوان می‌کشتیم تا پناه به دره‌ها بردند گویی در آن بیابان گوسفندان ترس‌زده و رم خورده بودند.

عروة بن زید که گفتیم با هشت هزار سپاه تازی آهنگ ری کرده در اثنای راه با لشکری از دیلمان و رازیان جنگ نموده فیروزی یافت بلاذری شعرهای پایین را به نام او نوشته:

  برزت لاهل القادسیة معلماً و ما کل من یغشی الکریهة یعلم  
  و یوما باکناف النخیلة قبلها شهدت وم ابرح ادمی و اکلم  
  و ایقنت یوم الدیلمیین اننی متی ینصرف وجهی الی القوم یهزموا  
  محافظة انی امرء ذو حفیظة اذا لم اجد مستأخرا اتقدم[۲۹]  
معنی آنکه: در قادسیه که به جنگ درآمدم شناخته و معروف بودم و نه چنان است که هرکه به جنگ درآید معروف باشد پیش از آن هم در پیرامون «نخیله» حاضر رزم بودم و پیوسته زخمها برداشتم روز دیلمان نیز دانستم که اگر روی بدان گروه بیاورم روگردان می‌شوند. همه اینها را به نام غیرت کردم چه من مرد غیرتمندی هستم که تا کسی از پشت سر دنبالم نکند از پیش رفتن بازنمی‌ایستم.

بلاذری قطعه پایین را به نام یکی از تازیان که در لشکر براء بن عازب بوده می‌نگارم:

  قد علم الدیلم اذ تحارب حین اتی فی جیشه این عازب  
  بان ظن المشرکین کاذب فکم قطعنا فی دجی الغیاهب  
  من جبل و عر و من سباسب[۳۰]  

معنی آنکه: چون پسر عازب با لشکر خود بیامد دیلمان دانستند که گمان مشرکان همه دروغ است - چه کوه‌های ناهموار و بیابان‌ها که ما در تاریکی‌ها پیمودیم.

ابو الفرج سپاهانی می‌نویسد کثیر بن شهاب که در زمان معاویه[۳۱] والی ری بود با مسلمانان به جنگ دیلمان رفت عبد اللّه بن الحجاج شاعر معروف در سپاه او بود یکی از دیلمان را کشته جامه از تنش بکند کثیر آن جامه را از دست عبد اللّه بستد و فرمود صد تازیانه بر او زده بندش کردند عبد اللّه این شعرها را در زندان گفت:

  تسائل سلمی عن ابیها صحابه و قد غلقه من کثیر حبائل  
  فلا تسالی عنی الرفاق فانه بابهر لا غاز و لا هو قافل  
  الست ضربت الدیلمی امامهم فجدلته فیه سنان و عامل[۳۲]  
می‌گوید دخترم سلمی از همسفران من سراغ پدر می‌گیرد و نمی‌داند که پدرش را کثیر بند کرده - ای دختر سراغ مرا از یارانم مپرس چه من در ابهرم که نه به غزوه مشغولم و نه اختیار برگشتن به وطن دارم. می‌گوید مگر من نبودم که آن دیلمی را روبه‌روی سپاه بر زمین انداخته بکشتم یا آنکه دست او نیزه و... بود.

اعشی شاعر معروف همدان «یکی از عشیره‌های عرب» در زمان حجاج بن یوسف به قزوین به جنگ دیلمان آمده اسیر افتاده بود و زمانی دراز در کوهستان دیلم در بند و زندان بود این حال را در قصیدۀ دراز و بس شیوایی یاد کرده که از جمله شعرهای پایین است:

  اصبحت رهنا للعداة مکبلا امسی و اصبح فی الاداهم ارسف  
  بین القلیسم فالقیول فحا من فاللهزمین و مضجعی متکنف  
  و جبال ویمة[۳۳] ما تزال منیقة یا لیت ان جبال ویمة تنسف[۳۴]  

از اسیری خود شکایت کرده می‌گوید: در دست دشمنان گرفتار و در بند و زنجیر هستم و هرشام و بامداد پای در زنجیر راه می‌روم میانه قلیسم و قبول و حامن و لهزمین[۳۵] هستم و گرد خوابگاه مرا پیوسته فروگرفته‌اند کوه‌های ویمه (فیروزکوه) بلند و هویدا است ای کاش این کوه از هم می‌پاشید.

ابو دلف عجلی معروف که گفتیم والی جبال بود و پیوسته با دیلمان جنگ می‌کرد مبرد در کتاب کامل خود شعرهای پایین را به نام وی نوشته:

  یومای یوم فی اوانس کالدمی لهوی و یوم فی قتال الدیلم  
  هذا حلیف غلائل مسکوة مسکا و ضافیة کنضح العندم  
  و لذاک خالصة الدروع و ضمر یکسوننا رهج الغبار الاقتم  
  ولیو مهن الفضل لولا لذة سبقت بطعن الدیلمی المعلم  
معنی آنکه: خوشی دو روز است روزی که با زنان بت‌روی خوشگذرانی کنم و روزی که با دیلمان در ستیز باشم آن روز جامه مشک‌آلود فراخ و قرمزرنگ می‌پوشم و این روز زره پوشیده بر اسبان لاغر میان گردانگیز می‌نشینم روز زنان بهتر و خوشتر بود اگر لذت کشتن دیلمان زره‌پوش نبود.

علویان و دیلمان

داستان علویان و عباسیان معروف است که علویان خلافت را حق خود دانسته یکی پس از دیگری بیرق دعوت می‌فراشتند و خلفای عباسی همیشه از دست ایشان در زحمت بودند. ایرانیان از نخست هواخواه علویان بودند ولی به عبارت معروف «لا لحب علی بل لبغض معاویة» چه عمده مقصود ایرانیان آن بود که بنیاد عباسیان به دست علویان کنده شود تا مگر ایران نیز به استقلال خود برگردد بویژه دیلمان که آن همه دشمنی‌ها و خونریزی‌ها با تازیان کرده یگانه آرزوی ایشان بود که بنیاد خلافت اسلامی عباسی - به هردستی که بود - برانداخته شود.

از آن سوی چون سختی و محکمی دیلمستان و دلیری و مردانگی دیلمان در سرتاسر عالم اسلام معروف شده بود علویان نیز غنیمت می‌شمردند که از این سرزمین و مردمانش فایده بردارند و نخستین علوی که رابطه با دیلمان پیدا کرد یحیی بن عبد اللّه از نوادگان امام حسن بن علی بود که در سال ۱۷۵ (زمان خلیفه هارون الرشید) پناه به دیلمستان آورده در آنجا بیرق خروج و دعوت برافراشت.

دو برادر یحیی محمد و ابراهیم در زمان منصور یکی در مدینه و دیگری در بصره خروج کرده هردو کشته شده بودند و منصور عبد اللّه پدر یحیی را با چند تن از عمویانش به زندان انداخته با شکنجه کشته بود و خود یحیی با دو برادرش همراه حسین «صاحب فخ» معروف بر هادی برادر هارون خروج کرده پس از کشته شدن حسین گریزان و پنهان زیسته از ترس هارون جایی آرام نداشت تا پناه به دیلمستان آورد.

ابو الفرج می‌نویسد جهت رفتن یحیی به دیلمستان آن بود که فضل برمکی که پدر او یحیی بن خالد وزیر هارون بود از نهانگاهی یحیی آگاهی یافته نامه بدو نوشت که به دیلمستان پناه برد و نام‌های نیز به خداوند دیلم (که مرزبان نخستین یا پدر او جستان بوده) نوشته سفارش یحیی را کرد. از این خبر می‌توان دانست که دیلمان در این وقت با برمکیان و دیگر بزرگان هواخواهان استقلال ایران رابطه و آشنایی داشته‌اند.

طبری می‌نویسد یحیی چون در دیلمستان بیرق دعوت برافراشت شکوه بزرگی یافت و کار او بالا گرفت از شهرها و ولایتها به سوی او شتافتند و چون این خبر به هارون رسید سخت غمناک شد.

معلوم است که دو دشمن بزرگ خلافت (علویان و دیلمان) دست به هم داده بودند. اهمیت و بزرگی قضیه را از اینجا می‌توان دانست که هارون همان فضل پسر یحیی را والیگری جبال و ری و گرگان و طبرستان و قومس و دماوند داده با پنجاه هزار لشکر و مال و گنجینه فراوان به دفع یحیی فرستاد و همه بزرگان و سرکردگان سپاه را همراه او ساخت. ولی یحیی نه از دیلمان و دیلمستان و نه از پیروان انبوه که گرد او فراهم بودند فایده بردن نخواست و بی‌آنکه کار به جنگ بکشد از فضل زینهار و پیمان گرفته از کوهستان دیلم پایین آمد و همراه او به بغداد رفت و باقی داستان او در تاریخ‌ها معروف است.

طبری نوشته که فضل برمکی چون با آن لشکر انبوه در نواحی ری نشیمن ساخت نامه‌های پیاپی به یحیی نوشت که دشمنی و نافرمانی را ترک گفته از دیلمستان بیرون آید و نامه‌های نیز به پادشاه دیلم نوشته هزار هزار درهم به او وعده داد که یحیی را به ترک نافرمانی و بیرون آمدن از دیلمستان وادارد.[۳۶] ولی یعقوبی می‌نویسد که خلیفه هارون نامه به تهدید پادشاه دیلم نوشته بود یحیی چون از آن نامه آگاه شد از فضل زینهار خواسته از دیلمستان بیرون آمد.[۳۷] از دلیل‌های دیگر نیز معلوم است که یحیی به جهت اختلافی که میانۀ پیروانش پدید آمده بود از انجام کار خود بیمناک و خویشتن مایل به طلب زینهار از فضل و پایین آمدن از دیلمستان بوده وگرنه دیلمان یاری و پشتیبانی از او دریغ نمی‌کردند. چنانکه در داستان علویان زیدی خواهیم دید که با آنکه در طبرستان خروج کرده بودند یاری عمده ایشان را دیلمان می‌کردند و هرگاه که یکی از ایشان ناچار به دیلمان پناه می‌برد این طایفه از نگهداری و پشتیبانی او دریغ نمی‌کردند.

باری دیلمان اگرچه از همدستی با علویان به نتیجه‌ای که می‌خواستند نرسیدند یعنی نتوانستند خلافت عباسیان را به دست علویان براندازند ولی به آرزوی اصلی خود که آزادی ایران از یوغ فرمانروایی تازیان بود کامیاب شدند. چه این همدستی با علویان سرانجام آن شد که دیلمان اسلام پذیرفته از کوهستان خود که دو قرن و نیم محصور بودند بیرون آمده با مسلمانان درآمیختند و در اندک مدتی پادشاهان بزرگی از آنان برخاسته ایران و عراق را زیر فرمان خود درآوردند و در حقیقت از اواسط قرن چهارم که خاندان‌های بویهیان و زیاریان و دیگر خاندان‌های دیلمی بنیاد گذارده می‌شوند تا استیلای سلجوقیان کشور ایران آزادی و استقلال خود را داشت و از خلفا جز نامی در میان نبود.


    ابن ربیع بن خثیم همان است که بارگاه او در یک فرسخی مشهد معروف است.

  1. تیره دیلم تا قرن هشتم هجری وجود داشته و از تیره گیل جدا بوده‌اند. در قرن مزبور کیایان زیدی انبوهی از آنان را کشتار کردند (تاریخ گیلان، تألیف سید ظهیر الدین دیده شود) و گویا آنچه باز ماندند با گیلان درآمیختند و نام دیلم از میان رفت. ولی بی‌گفتگوست که گیلکان امروزی فرزندان و بازماندگان هردو تیره‌اند.
  2. فتوح البلدان، بلاذری، چاپ مصر، ص ۳۲۹ - این مطلب را مسعودی و ابن اثیر نیز نگاشته‌اند.
  3. مروج الذهب، ناصر کبیر. این مطلب را ابن اثیر نیز نوشته.
  4. معجم البلدان، کلمه «دیلمستان» در آذربایگان نیز در نواحی سلمان جایی بوده که در تاریخ‌های قدیم ارمنی دیلمستان نامیده شده و اکنون دیلمان یا دیلمقان معروف است. شرحی را که یاقوت درباره دیلمستان شهر زور نوشته درباره اینجا نیز می‌توان احتمال داد.
  5. مثنوی ویس و رامین، نسخه چاپی، ص ۳۸۵.
  6. از جمله «موغان» و «تالشان» بودند که مورخان اسلام «موقان» و «طیلسان» نگاشته‌اند. همچنین طایفه‌ای به نام «ببر» که اکنون نشانی از او بازنمانده.
  7. نام قدیم مازندران «تپور» و نام فارسی آن ولایت هم «تپورستان» است چنانکه در سکه‌هایی که در قرنهای نخستین و دوم هجرت در ولایت مذکور به نام پادشاهان بومی یا به نام حکمرانان مسلمان زده‌اند و اکنون به فراوانی موجود است همه‌جا نام ولایت با خط پهلوی «تپورستان» است. «طبرستان» معرب این کلمه و طبری معرب «تپوری» است.
  8. طبری و ابو الفرج اموی در داستان کربلا و شهادت امام حسین بن علی نوشته‌اند که روز نهم محرم امام از عمر بن سعد یک شب مهلت خواست و عمر در دادن مهلت تردید داشت، یکی از سر کردگان لشکر به وی گفت: «سبحان اللّه اگر اینان دیلمی بودند و این خواهش از تو می‌کردند تو بایستی بپذیری!».
  9. طبری در حوادث سال ۶۰ تفصیلی می‌نویسد که عبید اللّه بن زیاد خیال گرفتن عبید اللّه الحر نامی از بزرگان کوفه کرد وی آگاهی یافته از شهر بیرون رفت و قصیده‌ای در تهدید ابن زیاد گفت که از جمله این بیت است:
      فکفوا و الاذدتکم فی کتائب اشد علیکم من زحوف الدیالمة  
    معنی آنکه: دست بردارید وگرنه به دفع شما برخیزم با دسته‌هایی که در حمله و هجوم سختتر از دیلمان‌اند.
  10. معجم البلدان و نزهت القلوب، کلمۀ قزوین دیده شود.
  11. این مطلب یعنی کشته شدن موتا را در تاریخ‌ها نمی‌نویسند از شعرهای نعیم بن مقرن که سپس خواهیم نگاشت فهمیده می‌شود.
  12. البلدان، ابن فقیه همدانی. چاپ لندن، ص ۳۰۵ و معجم البلدان، کلمه (مزن).
  13. فتوح البلدان، بلاذری، چاپ مصر، ص ۳۲۵ - باید دانست که این همان جنگ است که ما نوشتیم تازیان در سر راه خود به قزوین با دیلمان کردند و این پس از جنگ بزرگ واجرود بوده ولی چون بلاذری جنگ واجرود را در کتاب خود ننوشته این است که این جنگ را پس از جنگ نهاوند قید می‌کند.
  14. ص ۳۳۰ - بلاذری می‌نویسد که دیلمان اتاوه (باج) به براء ابن عازب دادند ولی صحت این خبر نامعلوم است.
  15. ص ۳۲۶.
  16. ص ۳۲۶.
  17. ص ۳۳۰.
  18. ص ۳۳۰.
  19. ص ۳۳۰. ابن ربیع بن خثیم همان است که بارگاه او در یک فرسخی مشهد معروف است.
  20. نتیجه این خبر معلوم است که سپس عمر بن سعد مأمور کربلا و جنگ با امام حسین شد ولی معلوم نیست که در دستبی با دیلمان چه کردند.
  21. معجم البلدان، «کلمه واسط».
  22. البلدان، چاپ لندن، ص ۲۸۳.
  23. ص ۳۳۲.
  24. تاریخ یعقوبی، چاپ بریل، جو دوم، ص ۴۶۵. باید دانست که مقصود از گشادن دیلم گرفتن رویان (نواحی کجور) است که تا آن وقت در دست دیلمان بود عمر پسر علاء بگرفت وگرنه خود دیلمتان گشاده نشد.
  25. ص ۳۳۱.
  26. ص ۳۳۱.
  27. تاریخ طبری، حوادث سال ۲۲.
  28. عبارت «اصبناموتا» به یکی از چند معنی محتمل است: «به موتا رسیدیم» «موتا را دریافتیم» «موتا را پایین آوردیم» «ریشه موتا کندیم» و هرکدام از این معنی‌ها که بگیریم مفهومی جز این ندارد که «موتا را کشتیم» این است که ما نیز کشته شدن موتا را در این جنگ نگاشتیم.
  29. ص ۳۲۵.
  30. ص ۳۳۰.
  31. ما نوشتیم که کثیر در زمان عمر والی ری بود اگر ابو الفرج اشتباه نکرده باشد باید گفت کثیر دو دفعه به والیگری ری آمده.
  32. اغانی، چاپ مصر، جلد دوازدهم، ص ۲۷ و ۲۸ - باید دانست که بیت دوم این شعرها خالی از غلط نیست همچنین کلمه «عامل» در بیت آخری گویا درست نباشد.
  33. ویمه نام باستان فیروزکوه است.
  34. اغانی، جلد پنجم، ص ۱۳۹.
  35. معلوم است که اینها جای‌هائی در دیلمستان بوده‌اند چنان‌که نام «قلیسم» در جای دیگر نیز هست ولی سه نام دیگر گویا خالی از تحریف نباشد.
  36. تاریخ طبری، حوادث سال ۱۷۶.
  37. یعقوبی، چاپ بریل، جزو دوم، ص ۴۹۲.