شاهنامه (تصحیح ژول مل)/بازآمدن کاوس به ایران زمین و گسی کردی رستم را

از ویکی‌نبشته
شاهنامه از فردوسی
تصحیح ژول مل

بازآمدن کاوس به ایران زمین و گسی کردی رستم را

باز آمدن کاؤس بایران زمین و گسی کردن رستم را

  چو کاؤس در شهر ایران رسید زگرد سپه شد جهان ناپدید  
  بر آمد همی تا بخورشید جوش زن ومرد شد پیش او با خروش  
  همه شهر ایران بیآراستند می ورود ورامشگران خواستند  ۹۵۵
  جهان سر بسر نو شد از شاه نو از ایران بر آمد یکی ماه نو  
  چو بر تخت بنشست پیروز وشاد در گنجهای کهن بر کشاد  
  زهر جای روزی دهانرا بخواند بدیوان دینار دادن نشاند  
  بر آمد خروش از در پیلتن بزرگان لشکر شدند انجمن  
  همه شادمان نزد شاه آمدند بر نامور تختگاه آمدند  ۹۶۰
  تهمتن بیآمد بسر بر کلاه نشست از بر تخت نزدیک شاه  
  همی خواست دستوری از تاجور که تا باز گردد سوی زال زر  
  سزاوار او شهریار زمین یکی خلعت آراست با آفرین  
  یکی تخت پیروزهٔ میش سار یکی خسروی تاج گوهر نگار  
  یکی دست زربفت شاهنشهی یکی باره وطوق با فرّهی  ۹۶۵
  صد از ماه رویان بزرّین کمر صد از مشک مویان با زیب وفر  
  صد اسپان بزرّین وسیمین ستام صد استر سیه موی وزرّین لگام  
  همه بارشان دیبهٔ خسروی زرومی وچینی واز پهلوی  
  ببرند دینار صد بدره نیز زرنگ وزبوی وزهر گونه چیز  
  زیاقوت جامی پر از مشکناب زپیروزه دیگر یکی پر گلاب  ۹۷۰
  نبشته یکی نامهٔ بر حریر زمشک ومی وعنبر وعود وقیر  
  سپردش بسالار گیتی فروز بنوئی همه کشور نیمروز  
  جنان کز پس عهد کاؤس شاه نباشد بر آن تخت کسرا کلاه  
  وز آنپس برو آفرین کرد شاه که بی تو مبیناد کس هور و ماه  
  دل نامداران بتو گرم باد روانت پر از شرم وآزرم باد  ۹۷۵
  فرو جست رستم و بوسید تخت بسیچ گذر کرد وبر بست رخت  
  خروش تبیره بر آمد زشهر زشادی بهر کس رسانید بهر  
  ببستند آذین وبانگ درای بغرّید و کوس و همین کرّنای  
  بشد رستم زال وبنشست شاه جهان کرد روشن به آئین وراه  
  زمینرا ببخشید بر مهتران چو باز آمد از شهر مازندران  ۹۸۰
  بدادش بطوس آنگه اسپهبدی بدو گفت از ایران بگردان بدی  
  پس آنگه سپاهان بگودرز داد ورا گاه وفرمان آن مرز داد  
  وز آنپس بشادی ومی دست برد جهانرا نمود او بسی دستبرد  
  بزد گردن غم بشمشیر داد نیآمد همی بر دل از مرگ یاد  
  زمین گشت پر سبزه وآب و نم شد آراسته همچو باغ ارم  ۹۸۵
  توانگر شد از داد واز ایمنی زبد بست بد دست آهرمنی  
  بگیتی خبر شد که کاؤس شاه زمازندران بستد آن تاج و گاه  
  بماندند یکسر همه در شکفت که کاؤس گاه بزرگی گرفت  
  همه پاک با هدیه وبا نثار کشیدند صف بر در شهریار  
  جهان چون بهشتی شد آراسته پر از داد وآگنده از خواسته  ۹۹۰
  شنیدی همه جنگ مازندران کنون گوش کن رزم هاماوران