شاهنامه (تصحیح ژول مل)/اندر ستایش سلطان محمود
ظاهر
اندر ستایش سلطان محمود
جهان آفرین تا جهان آفرید | چنو مرزبانی نیآمد پدید | |||||
چو خورشید بر گاه بنمود تاج | زمین شد بکردار تابنده عاج | |||||
چه گوئی که خورشید تابان که بود | کزو در جهان روشنائی فزود | ۱۹۰ | ||||
ابوالقاسم آن شاه فیروز بخت | نهاد از بر تاج خورشید تخت | |||||
زخاور بیآراست تا باختر | پدید آمد از فرّ او کان زر | |||||
مرا اختر خفته بیدار گشت | به مغز اندر اندیشه بسیار گشت | |||||
بدانستم آمد زمان سخن | کنون نو شود روزگار کهن | |||||
بر اندیشهٔ شهریار زمین | بخفتم شبی لب پر از آفرین | ۱۹۵ | ||||
دل من چو نور اندر آن تیره شب | بخفته کشاده دل و بسته لب | |||||
چنان دید روشن روانم بخواب | که رخشنده شمعی برآمد ز آب | |||||
همه روی گیتی شب لاجورد | از آن شمع گشتی چو یاقوت زرد | |||||
در و دشت بر سان دیبا شدی | یکی تخت پیروزه پیدا شدی | |||||
نشسته برو شهریاری چو ماه | یکی تاج بر سر به جای کلاه | ۲۰۰ | ||||
رده بر کشیده سپاهش دو میل | به دست چپش هفتصد ژنده پیل | |||||
یکی پاک دستور پیشش بپای | بداد و بدین شاه را رهنمای | |||||
مرا خیره گشتی سر از فرّ شاه | وزآن ژنده پیلان و چندین سپاه | |||||
چو آن چهرهٔ خسروی دیدمی | از آن نامداران بپرسیدمی | |||||
که این چرخ و ماهست یا تاج و گاه | ستارست پیش اندرش یا سپاه | ۲۰۵ | ||||
یکی گفت این شاه روم است و هند | ز قانوج تا پیش دریای سند | |||||
به ایران و توران ورا بندهاند | برای و بفرمان او زندهاند | |||||
بیآراست روی زمین را بداد | بپردخت ازآن تاج بر سر نهاد | |||||
جهاندار محمود شاه بزرگ | نآبشخور آرد همی میش و گرگ | |||||
ز کشمیر تا پیش دریای چین | برو شهریاران کنند آفرین | ۲۱۰ | ||||
چو کودک لب از شیر مادر بشست | بگهواره محمود گوید نخست | |||||
تو نیز آفرین کن که کوبندهٔ | بدو نام جاوید جویندهٔ | |||||
نه پیچد کسی سر ز فرمان او | نیارد گذشتن ز پیمان او | |||||
چو بیدار گشتم بجستم ز جای | چه مایه شب تیره بودم بپای | |||||
بر آن شهریار آفرین خواندم | نبودم درم جان برافشانیدم | ۲۱۵ | ||||
بدل گفتم این خواب را پاسخ است | که آواز او در جهان فرّخ است | |||||
برو آفرین کو کند آفرین | بر آن بخت بیدار و تاج و نکین | |||||
ز فرّش جهان شد چو باغ بهار | هوا پر ز ابر و زمین پرنگار | |||||
ز ابر اندرآمد به هنگام نم | جهان شد به کردار باغ ارم | |||||
بایران همه خوبی از داد اوست | کجا هست مردم همه بار اوست | ۲۰۰ | ||||
ببزم اندرون آسمان وفاست | به رزم اندرون تیز چنگ اژدهاست | |||||
بتن ژنده پیل و بجان جبرئیل | به کف ابر بهمن به دل رود نیل | |||||
سر بخت بدخواه از خشم اوی | چو دینار خوارست بر چشم اوی | |||||
نه کنداوری گیرد از تاج و گنج | نه دل تیره دارد ز رزم و ز رنج | |||||
هر آنکس که دارد ز پروردگان | ز آزاد و از نیک دل بردگان | ۲۲۵ | ||||
شهنشاه را سربسر دوستدار | بفرمان به بسته کمر استوار | |||||
شده هر یکی شاه بر کشوری | روان نام شان در همه دفتری | |||||
نخستین برادرش کهتر بسال | که در مردمی کس ندارد همال | |||||
ز گیتی پرستندهٔ فرّ نصر | زید شاد در سایهٔ شاه عصر | |||||
کسی کش پدر ناصرالدّین بود | پی تخت او تاج پروین بود | ۲۳۰ | ||||
خداوند مردی و رای و هنر | بدو شادمان مهتران سر بسر | |||||
و دیگر دلاور سپهدار طوس | که در جنگ بر شیر دارد فسوس | |||||
ببخشد درم هر چه یابد ز دهر | همی آفرین جوید از دهر بهر | |||||
بیزدان بود خلق را رهنمای | سر شاه خواهد که ماند بجای | |||||
جهان بی سر و تاج خسرو مباد | همیشه بماناد جاوید شاد | ۲۳۵ | ||||
همیشه تن آزاد با تاج و تخت | ز درد و غم آزاد و پیروز بخت | |||||
کنون باز گردم بآغاز کار | سوی نامهٔ نامور شهریار |