شاهنامه (تصحیح ترنر ماکان)/گفتار اندر بنیاد نهادن کتاب و اندرز دوست درین باب
ظاهر
گفتار اندر بنیاد نهادن کتاب و اندرز دوست درین باب
دلِ روشنِ من چو برگشت ازوی | سوی تخت شاه جهان کرد روی | |||||
که این نامه را دست پیش آورم | ز دفتر بگفتار خویش آورم | |||||
بپرسیدم از هر کسی بیشمار | بترسیدم از گردش روزگار | |||||
مگر خود درنگم نباشد بسی | بباید سپردن بدیگر کسی | |||||
و دیگر که گنجم وفادار نیست | همان رنج را کس خریدار نیست | |||||
زمانه سرای پر از جنگ بود | بجویندگان بر جهان تنگ بود | |||||
برین گونه یک چند بگذاشتم | سخن را نهفته همی داشتم | |||||
ندیدم کسی کش سزاوار بود | بگفتارِ این مر مرا یار بود | |||||
ز نیکو سخن به چه اندر جهان | برو آفرین از کهان و مهان | |||||
اگر به نبودی سخن از خدای | نبی کی بدی نزد ما رهنمای | |||||
بشهرم یکی مهربان دوست بود | تو گفتی که با من بیک پوست بود | |||||
مرا گفت خوب امد این رای تو | به نیکی خر امد همی پای تو | |||||
نوشته من این نامهٔ پهلوی | به پیش تو آرم مگر نغنوی | |||||
گشاده زبان و جوانیت هست | سخن گفتن پهلوانیت هست | |||||
شو این نامهٔ خسروان بازگوی | بدین جوی نزد مهان آبروی | |||||
چو اورد این نامه نزدیک من | برافروخت این جانِ تاریک من |