شاهنامه (تصحیح ترنر ماکان)/رای زدن سام با موبدان در کار زال و نامهٔ او را پاسخ نوشتن
ظاهر
رای زدن سام با موبدان در کار زال و نامهٔ او را پاسخ نوشتن
| چو برخاست از خواب با موبدان | یکی انجمن کرد با بخردان | |||||
| کشاد آن سخن بر ستاره شمر | که فرجام این بر چه آید بسر | |||||
| دو گوهر چو آب و چو آتش بهم | بر آمیختن باشد از بُن ستم | |||||
| همانا که باشد بروز شمار | فریدون و ضحاک را کارزار | |||||
| ز اختر بجوئید و پاسخ دهید | سر خامه بر نقش فرخ نهید | |||||
| ستاره شناسان بروز دراز | همی ز آسمان باز جستند راز | |||||
| یدیدند و با خنده پیش آمدند | که دو دشمن از بخت خویش آمدند | |||||
| بسام نریمان ستاره شمر | چنین گفت کای گرد زرّین کمر | |||||
| ترا مژده از دخت مهراب و زال | که باشند با هم دو فرخ همال | |||||
| ازین دو هنرمند پیلی ژیان | بیاید بمردی به بندد میان | |||||
| جهانی ز پای اندر آرد به تیغ | نهد تخت شاه از بر پشت میغ | |||||
| ببرّد پی بدسگالان ز خاک | بروی زمین برنماند مغاک | |||||
| نه سگسار ماند نه مازندران | زمین را بشوید بگرز گران | |||||
| ازو بیشتر بد بتوران رسد | همه نیکوی رو بایران رسد | |||||
| بخواب اندر آرد سر دردمند | به بندد در رنج و راه گزند | |||||
| بدو باشد ایرانیان را امید | ازو پهلوان را خرام و نوید | |||||
| پیُ بارهُ کوچماند بجنگ | بماند برو روی جنگی پلنگ | |||||
| چو پیلان جنگی و شیر ژیان | تبه گردد از گرز آن پهلوان | |||||
| خنک پادشاهی که هنگام اوی | زمانه بشاهی برد نام اوی | |||||
| چو بشنید گفتار اختر شناس | بخندید و پذرفت از ایشان سپاس | |||||
| به بخشیدشان بیکران زر و سیم | چو آرامش آمد بهنگام بیم | |||||
| فرستادهٔ زال را پیش خواند | ز هرگونه با او سخنها براند | |||||
| بگفتش که با او بخوبی بگوی | که این آرزو را نبد هیچ روی | |||||
| ولیکن چو پیمان بدین بُد نخست | بهانه نشاید به بیداد جُست | |||||
| بیاسای اکنون تو پوشیده دار | بدان تا نداند کس از روزگار | |||||
| من اینک بشبگیر ازین رزمگاه | سوی شهر ایران گذارم سپاه | |||||
| بدان تا چه فرمایدم شهریار | چه آردش ازین کار پروردگار | |||||
| فرستاده را داد چندین درم | بدو گفت خیز و مزن هیچ دم | |||||
| گُسی کردش و خود براه ایستاد | سپاه و سپهبد ازان کار شاد | |||||
| بهبستند ازان کرگساران هزار | پیاده بزاری کشیدند خوار | |||||
| دو بهره چو از تیره شب برگذشت | خروش سواران برآمد ز دشت | |||||
| همان نالهٔ کوس با کره نای | برامد ز دهلیز پرده سرای | |||||
| سپهبد بنزدیک ایران کشید | سپه را بنزد دهستان کشید | |||||
| فرستاده آمد بنزدیک زال | ابا بخت فیروز و فرخنده فال | |||||
| چو آمد بدو داد پیغام سام | ازو زال بشنید و شد شادکام | |||||
| گرفت آفرین زال بر کردگار | بدان بخشش و شادمان روزگار | |||||
| درم داد و دینار درویش را | نوازنده شد مردم خویش را | |||||
| بسی آفرین بر سپهدار سام | بکرد او ازان خوب دادن پیام | |||||
| نه شب خواب کرد و نه روز آرمید | نه می خورد و نه نیز رامش گزید | |||||
| دلش گشته بُد آرزومند جفت | همه هر چه گفتی ز رودابه گفت | |||||