شاهنامه (تصحیح ترنر ماکان)/بر تخت نشستن کیومرث و رشک بردن دیو اهرمن برو

از ویکی‌نبشته
شاهنامه از فردوسی
تصحیح ترنر ماکان

بر تخت نشستن کیومرث و رشک بردن دیو اهرمن برو

پادشاهی کیومرث اول ملوک عجم سی سال بود

بر تخت نشستن کیومرث و رشک بردن دیو اهرمن برو

  سخن گوی دهقان چه گوید نخست که نام بزرگی به گیتی که جست  
  که بود آنکه دیهیم بر سر نهاد ندارد کس از روزگاران بیاد  
  مگر کز پدر یاد دارد پسر بگوید ترا یک بیک از پدر  
  که نام بزرگی که آورد پیش کرا بود زان برتران پایه بیش  
  پژوهندهٔ نامهٔ باستان که از پهلوانان زند داستان  
  چنین گفت کآیین تخت و کلاه کیومرث آورد کو بود شاه  
  چو آمد ببرجِ حمل آفتاب جهان گشت با فرّ و آیین و آب  
  بتابید ز انسان ز برج بره که گیتی جوان گشت زو یکسره  
  کیومرث شد بر جهان کدخدای نخستین بکوه اندرون ساخت جای  
  سرِ تخت و بختش برآمد ز کوه پلنگینه پوشید خود با گروه  
  ازو اندر آمد همی پرورش که پوشیدنی نه بُد و نه خورش  
  بگیتی درون سال سی شاه بود بخوبی چو خورشید بر گاه بود  
  همی تافت از تختِ شاهنشهی چو ماه دو هفته ز سروِ سهی  
  دد و دام و هر جانور کش بدید ز گیتی بنزدیکِ او آرمید  
  دو تا می‌شدندی برِ تخت اوی از آن فرّهُ بر شده بخت اوی  
  برسم نماز آمدندیش پیش ازان جایگه برگرفتند کیش  
  پسر بد مر او را یکی خوبروی هنرمند همچون پدر نامجوی  
  سیامک بُدش نام و فرخنده بود کیومرث را دل بدو زنده بود  
  ز کیتی بدیدارِ او شاد بود که بس بارور شاخِ بنیاد بود  
  بجانش پر از مهر گریان بُدی ز بیم جداییش بریان بُدی  
  چنین است آئین و رسم جهان پدر را بفرزند باشد توان  
  برآمد برین کار یک روزگار فروزنده شد دولت شهریار  
  بگیتی نبودش کسی دشمنا جز اندر نهان ریمن آهرمنا  
  برشک اندر آهرمن بدسگال همی رای زد تا بیاگند یال  
  یکی بچه بودش چو گرگِ سترگ دلاور شده با سپاهِ بزرگ  
  سپه کرد و نزدیکِ او راه جست همی تخت و دیهیم کی شاه جست  
  جهان شد بران دیوبچه سیاه ز بخت سیامک هم از بختِ شاه  
  همی گفت با هر کسی رازِ خویش جهان کرد یکسر آبر آوازِ خویش  
  کیومرث ازین خود کی آگاه بود که تخت مهی را جز او شاه بود  
  یکایک بیامد خجسته سروش بسان پری پلنگینه پوش  
  بگفتش بر از این سخن دربدر که دشمن چه سازد همی با پسر