شاهنامه/پادشاهی بهرام شاپور
< شاهنامه
خردمند و شایسته بهرامشاه | همی داشت سوک پدر چندگاه | |||||
چو بنشست بر جایگاه مهی | چنین گفت بر تخت شاهنشهی | |||||
که هر شاه کز داد گنج آگند | بدانید کان گنج نپراگند | |||||
ز ما ایزد پاک خشنود باد | بداندیش را دل پر از دود باد | |||||
همه دانش اوراست ما بندهایم | که کاهنده و هم فزایندهایم | |||||
جهاندار یزدان بود داد و راست | که نفزود در پادشاهی نه کاست | |||||
کسی کو به بخشش توانا بود | خردمند و بیدار و دانا بود | |||||
نباید که بندد در گنج سخت | به ویژه خداوند دیهیم و تخت | |||||
وگر چند بخشی ز گنج سخن | برافشان که دانش نیاید به بن | |||||
ز نیک و بدیها به یزدان گرای | چو خواهی که نیکیت ماند به جای | |||||
اگر زو شناسی همه خوب و زشت | بیابی به پاداش خرم بهشت | |||||
وگر برگزینی ز گیتی هوا | بمانی به چنگ هوا بینوا | |||||
چو داردت یزدان بدو دست یاز | بدان تا نمانی به گرم و گداز | |||||
چنین است امیدم به یزدان پاک | که چون سر بیارم بدین تیرهخاک | |||||
جهاندار پیروز دارد مرا | همان گیتی افروز دارد مرا | |||||
گر اندر جهان داد بپراگنم | ازان به که بیداد گنج آگنم | |||||
که ایدر بماند همه رنج ما | به دشمن رسد بیگمان گنج ما | |||||
که تخت بزرگی نماند به کس | جهاندار باشد ترا یار بس | |||||
بد و نیک ماند ز ما یادگار | تو تخم بدی تا توانی مکار | |||||
چو شد سال آن پادشا بر دو هفت | به پالیز آن سرو یازان بخفت | |||||
به یک چندگه دیر بیمار بود | دل کهتران پر ز تیمار بود | |||||
نبودش پسر پنج دخترش بود | یکی کهتر از وی برادرش بود | |||||
بدو داد ناگاه گنج و سپاه | همان مهر شاهی و تخت و کلاه | |||||
جهاندار برنا ز گیتی برفت | برو سالیان برگذشته دو هفت | |||||
ایا شست و سه ساله مرد کهن | تو از باد تا چند رانی سخن | |||||
همان روز تو ناگهان بگذرد | در توبه بگزین و راه خرد | |||||
جهاندار زین پیر خشنود باد | خرد مایه باد و سخن سود باد | |||||
اگر در سخن موی کافد همی | به تاریکی اندر ببافد همی | |||||
گر او این سخنها که اندرگرفت | به پیری سرآرد نباشد شگفت | |||||
به نام شهنشاه شمشیرزن | به بالا سرش برتر از انجمن | |||||
زمانه به کام شهنشاه باد | سر تخت او افسر ماه باد | |||||
کزویست کام و بدویست نام | ورا باد تاج کیی شادکام | |||||
بزرگی و دانش ورا راه باد | وزو دست بدخواه کوتاه باد |