شاهنامه (تصحیح ژول مل)/افسونگری آزمودن سرو بر پسران فریدون

از ویکی‌نبشته

افسونگری آزمودن سرو بر پسران فریدون

  سرِ تازیان سرو شاهِ یمن می آورد و می خواره کرد انجمن  
  برامش بیاراست بگشاد لب همی بود تا تیره‌تر گشت شب  
  سه پورِ فریدون سه داماد اوی بخوردند می هر سه بر یاد اوی  
  بدانگه که می چیره شد بر خرد کجا خواب و آسایش اندر خورد  ۲۰۵
  سبک بر سر آبگیر گلاب بفرمودشان ساختن جای خواب  
  بپالیز زیر گل افشان درخت بخفت این سه آزادهٔ نیکبخت  
  سر تازیان شاه افسونگران یکی چاره اندیشه کرد اندران  
  برون آمد از گلشنِ خسروی بیاراست آرایش جادوی  
  برآورد سرما و بادِ دمان بدان تا سر آرد بر ایشان زمان  ۲۱۰
  چنان شد که بفسرد هامون و راغ بسر بر نیارست پرّید زاغ  
  سه فرزند آن شاه افسون‌گشای بجستند ازان سختِ سرما ز جای  
  بدان ایزدی فرّ و فرزانگی بافسون شاهان و مردانگی  
  بدان بند جادو به بستند راه نکرد ایچ سرما بدیشان نگاه  
  چو خورشید بر زد سر از تیغ کوه بیامد سبک مردِ افسون پژوه  ۲۱۵
  بنزدِ سه داماد آزاد مرد که بیند رخان‌شاه شده لاجورد  
  فسرده بسرما و برگشته کار بمانده سه دختر بدو یادگار  
  چنین خواست کردن بدیشان نگاه نه بر آرزو گشت خورشید و ماه  
  سه آزاده را دید چون ماه نو نشسته بران خسروی گاه نو  
  بدانست افسون نیامد بکار نباید بدین برد خود روزگار  ۲۲۰
  نشستنگهی ساخت شاه یمن همه نامداران شدند انجمن  
  درِ گنج‌های کهن کرد باز گشاد آنکه یک چند گه بود راز  
  سه خورشید رخ را چو باغِ بهشت که موبد صنوبر چو ایشان نکشت  
  ابا تاج و با گنج نادیده رنج مگر زلفشان دیده رنج شکنج  
  بیاورد هر سه بدیشان سپرد که سه ماه نو بود و سه شاه گرد  ۲۲۵
  ز کینه بدل گفت شاهِ یمن که بد زافریدون نیامد بمن  
  بد از من که هرگز مبادم نشان که ماده شد این نرّه تخم کیان  
  به اختر کسی دان که دخترش نیست چو دختر بود روشن اخترش نیست  
  به پیش همه موبدان سرو گفت که زیبا بود ماه را شاه جفت  
  بدانید کین سه جهان بین من سپردم بدیشان بآئین من  ۲۳۰
  بدان تا چو دیده بدارندشان چو جان پیش دل بر نگارندشان  
  خروشید و بارِ غریبان ببست ابر پشت شرزه هیونانِ مست  
  ز گوهر یمن گشت افروخته عماری یک اندر دگر دوخته  
  چو فرزند باشد به آئین و فر گرامی بدل بر چه ماده چه نر  
  عماری بپشت هیونان مست چنان مون بود ساز و آئین ببست  ۲۳۵
  ابا مال و با خواسته شاهوار همیشه بکار اندرون نیک‌بار  
  به سوی فریدون نهادند روی جوانانِ بیداردل راه جوی