سیف فرغانی (قصاید و قطعات)/کم خور غم تنی که حیاتش به جان بود

از ویکی‌نبشته
سیف فرغانی (قصاید و قطعات) از سیف فرغانی
(کم خور غم تنی که حیاتش به جان بود)
  کم خور غم تنی که حیاتش به جان بود چیزی طلب که زندگی جان به آن بود  
  هیچش ز تخم عشق معطل روا مدار تا در زمین جسم تو آب روان بود  
  آن کس رسد به دولت وصلی که مرورا روح سبک ز بار محبت گران بود  
  چون استخوان مرده نیاید به هیچ کار عشقی که زنده‌ای چو تواش در میان بود  
  معشوق روح بخش به اول قدم چو مرگ از هفت عضو هستی تو جان ستان بود  
  آخر به عشق زنده کند مر تو را که اوست، کب حیوة از آتش عشقش روان بود  
  از تو چه نقشهاست در آیینه‌ی مثال دیدند و گر تو نیز ببینی چنان بود  
  این حرف خوانده‌ای تو که بر دفتر وجود لفظی‌ست صورت تو که معنیش جان بود  
  با نور چشم فهم تو پنهان لطیفه ای‌ست جان تو آیتی‌ست که تفسیرش آن بود  
  ای دل ازین حدیث زبان در کشیده به خود شرح این حدیث چه کار زبان بود؟  
  خود را مکن میان دل و خلق ترجمان تا سر میان عشق و دلت ترجمان بود