سنایی غزنوی (غزلیات)/بستهی یار قلندر ماندهام
ظاهر
بستهی یار قلندر ماندهام | زان دو چشمش مست و کافر ماندهام | |||||
تا همه رویست یارم همچو گل | من همه دیده چو عبهر ماندهام | |||||
بر دم مار آمدم ناگاه پای | زان چو کژدم دست بر سر ماندهام | |||||
در هوای عشق و بند زلف او | هم معطل هم معطر ماندهام | |||||
بر امید آن دوتا مشکین رسن | پای تا سر همچو چنبر ماندهام | |||||
چنگ در زنجیر زلفینش زدم | لاجرم چون حلقه بر در ماندهام | |||||
دورم از تو تا به روزی چشم و دل | در میان آب و آذر ماندهام | |||||
از خیال او و اشک خود مقیم | دیده در خورشید و اختر ماندهام | |||||
هم ز چشمت وز دلت کز چشم و دل | اندر آبان و در آذر ماندهام | |||||
دخل و خرج روز شب را در میان | در سیه رویی چو دفتر ماندهام | |||||
افسری ننهاد ز آتش بر سرم | تا چنین نی خشک و نی تر ماندهام | |||||
سالها شد تا از آن آتش چو شمع | مرده فرق و زنده افسر ماندهام | |||||
مفلس و مخلص منم زیرا مرا | دل نماند و من ز دلبر ماندهام | |||||
عیسی اندر آسمان خر با زمین | من نه با عیسی نه با خر ماندهام | |||||
بی منست او تا سنایی با منست | با سنایی زین قبل درماندهام |