سلامان و ابسال/به کمال رسیدن اسباب جمال سلامان و ظاهر شدن عشق ابسال بر وی

از ویکی‌نبشته
بر پایهٔ تصحیح شیخ عبدالقادر سرافراز، بمبئی، ۱۳۱۵ خورشیدی

(بکمال رسیدن اسباب جمال سلامان و ظاهر شدن عشق ابسال)

(بر وی و حیله نمودن تا وی را نیز گرفتار خود گرداند)

  چون سلامان را شد اسباب جمال از بلاغت جمع در حدّ کمال  
  سرو نازش تازگی از سر گرفت باغ لطفش رونق دیگر گرفت  
۵۸۰  نارسیده میوهٔ بود از نخست چون رسیدن شد بر آن میوه درست  
  خاطر ابسال چیدن خواستش وز پی‎ٔ چیدن چشیدن خواستش  
  لیک بود آن میوه بر شاخ بلند بود کوتاه آرزو را زآن کمند  
  شاهدی پرعشوه بود ابسال نیز کم نه ز اسباب جمالش هیچ نیز  
  با سلامان عرض خوبی ساز کرد شیوهٔ جولانگری آغاز کرد  
۵۸۵  گاه بر رسم نغوله پیش سر بافتی زنجیرهٔ از مشک تر  
  تا بدان زنجیرهٔ دانا پسند ساختی پای دل شهزاده بند  
  گاه مشکین موی را بشگافتی فرق کرده زآن دو گیسو بافتی  
  یعنی از وی کام دل نا یافتن تا کیم خواهد بدینسان تافتن  
  گه نهادی چون بتان دل فروز بر کمان ابروان از وسمه توز  
۵۹۰  تا ز جان او بزنگاری کمان صید کردی مایهٔ امن و امان  
  چشم خود را کردی از سرمه سیاه تاش بردی زآن سیه کاری ز راه  
  برگ گل را دادی از گلگونه زیب تا بدان رنگش ز دل بردی شکیب  
  دانهٔ مشکین نهادی بر عذار تا بدان مرغ دلش کردی شکار  
  گه کشادی بند از تنگ شکر گه شکستی مهر بر درج گهر  
۵۹۵  تا چو شکّر بر دلش شیرین شدی وز لب گویاش گوهر چین شدی  
  گه نمودی از گریبان گوی زر زیر آن طوق مرصّع از گهر  
  تا کشیدی با همه فرخندگی گردنش را زیر طوق بندگی  
  گه بکاری دست سیمین در زدی زآن بهانه آستین را بر زدی  
  تا نگارین ساعد او آشکار دیدی و کردی بخون چهره نگار  
۶۰۰  گه چو بهر خدمتی کردی قیام سخت تر برداشتی از جای گام  
  تا ز بانگ جنبش خلخال او تاجور فرقش شدی پامال او  
  بود القصّه بصد مکر و حیل جلوه‌گر بر چشم او در هر محل  
  صبح و شامش روی در خود داشتی یکدمش غافل ز خود نگذاشتی  
  زآنکه می‎دانست کز راه نظر عشق دارد در دل عاشق اثر  
۶۰۵  جز بدیدار بتان دلپذیر عشق در دلها نگردد جایگیر